انسان از آغاز پیدایش خود و تا جایی که تاریخ مدون او نشان میدهد زندگی خود را بهصورت دستهجمعی و گروهی داشته است که لازمه آن تقسیم کار و مسئولیت و درجهبندی نقش افراد در گروه است و اگر مفهوم رهبری و مدیریت را بهصورت نسبی بپذیریم هر نوع تقسیم وظایف، بین گروهی از مجموعه انسانها، مبین نوعی تقسیمبندی اهمیت افراد در گروه و در نتیجه نشاندهنده نوعی طبقهبندی مدیریت یا رهبری است.
این مفهوم از آنجا نتیجه میشود که امروز در تعریف مدیریت یا رهبری گفتهاند که در هر مجموعهای از انسانها موضوع بودن یا نبودن رهبر یا مدیر مطرح نیست بلکه موضوع میزان تاثیر آن است، چرا که مدیریت عبارت است از تاثیری که یک فرد در یک مجموعه روی سایر افراد میگذارد لذا در آن مجموعه هر کس به نسبت تاثیری که روی افراد دارد و نقشی که بهعهده میگیرد به همان نسبت نقش مدیریت را ایفا کرده است.
برخی بر این باورند که اصلا مفهومی به نام کشور عقب مانده و جهان سوم وجود ندارد، هرچه هست سوءمدیریت است. جهان سوم اصطلاحی است که در نیمه دوم قرن بیستم در اشاره به کشورهای توسعه نیافته از نظر اقتصادی و کشورهایی که در جهان اول و جهان دوم قرار نمیگیرند، به کار میرفت.اگرچه در مورد مناسبت این نام تردیدها و بحثهایی در میان است اما برخی کشورهای جهان سوم بهویژه اعضای جنبش عدم تعهد از کاربرد این نام استقبال کردهاند.
اما واقعیت چیز دیگری است. واقعیتی که وجود دارد این است که عدم مدیریت صحیح است که مفهوم کشور جهان سومی را ایجاد کرده است. در یک معنا و از یک رویکرد، مدیریت در حقیقت علم، فن و هنر تصمیمگیری است. وظیفه اصلی مدیر در این نوع رویکرد تصمیمگیریهای علمی، صحیح و موثر است. سوءمدیریت در واقع حالتی است در پیکره مدیریت که به علت ورودیهای نامناسب، سایر اجزا دچار اختلال میشوند.
سوءمدیریت عملی ناآگاهانه است که براساس مجموعه عواملی چون کمی دانش، نگاه غیرتخصصی، کمداشت منابع اصلی سازمان، ریسکناپذیری یا ریسکپذیری خارج از قاعده، ورودیهای نامناسب، پردازشهای غلط، استفاده از تکنولوژیهای نامناسب، نداشتن استراتژی، طرحریزی استراتژیهای غلط و درگیری در عملیات به جای اهداف کلان سازمانی، عدم شناخت جامعه مخاطب، عدم شناخت فرصتهای بالقوه و بالفعل داخلی و خارجی، کم اهمیت جلوه دادن تهدیدهای بالقوه و بالفعل داخلی و خارجی، کارگزینی و به کار گماری اشتباه، چیدمان افقی و عمودی غیرعلمی، جایگزینی روابط بر ضوابط، دخالت در فرآیند گردش کارها به جای نظارت، غرق شدن در امور جزیی، عدم شناخت سایه سازمانی، عدم بهرهگیری از نتایج تحلیلهای حاصل از خروجیها و... اتفاق میافتد.