شنبه, ۳۰ فروردین(۱) ۱۴۰۴ / Sat, 19 Apr(4) 2025 /
           
فرصت امروز

تودیع

9 سال پیش ( 1394/3/5 )
پدیدآورنده : علی معروفی  

- خب تو نباید قبول کنی جوون! اون که معلومه می‌خواد همین‌جوری بشه دیگه، چی از این بهتر برا اون؟ شما نباید کوتاه بیای.

- چه کار کنم رییس؟ یه آدمه سن پدربزرگ من. خیلی مهربون و باکلاسم هست. شما باشی حریفش می‌شی؟

- تو به من کار نداشته باش بچه جون، من اگه لازم بشه حریف همه می‌شم. برو فعلا به این بنده‌خدا هر جور صلاح می‌دونی یواش‌یواش، یه دفعه‌ای، بالاخره حالیش کن این طفلک جمع کنه بره.

576897976878

بی‌اغراق از سخت‌ترین لحظات زندگیم است. باید یه پیرمردی که حدود 30 سال اخیر عمرش را در این شرکت سپری کرده بگویم که کم‌کم جل و پلاسش را جمع کند و آواز رحیل سر دهد. آدم آرام و متینی است. همسایه گروه تخصصی تحت مدیریت بنده است. هیچ وقت نفهمیدم پست سازمانی یا وظیفه تشکیلاتی‌اش چیست. در مورد چند تا از پروژه‌های قدیمی شرکت صحبت می‌کند، گاهی خاطره می‌گوید، گاهی چای می‌نوشد، ولی همواره هست. افکار عجیب و غریب به سرم حمله می‌کند. اگر پیرمرد طاقت نیاورد چه؟ آخر من دارم مامن و ماوای سالیانش را از او می‌گیرم. اگر جراحی قلب باز کرده باشد یا مثلا ناراحتی عصبی مزمن داشته باشد یا هر خطر جانی جدی دیگری تهدیدش کند، تکلیف چیست؟ در اصل قضیه این وظیفه امور اداری یا مثلا بخش نیروی انسانی است که به یک آدمی که هفت‌، هشت سالی از بازنشستگی‌اش گذشته بگوید که محل نشستنش امروز بیشتر از خدماتش به درد شرکت متبوعش می‌خورد. شاید در یک محیط درست‌تر، این وظیفه مدیران یا مثلا هیات‌مدیره بود که برای پیرمرد جشنی، مراسمی، آیینی، چیزی برگزار کنند. شنیده‌ام آنجاها از این جور کارها می‌کنند. اینجا اول قضیه به عهده مدیرمحترم عامل بوده که ظاهرا به گردن رییس محترم هیات‌مدیره انداخته و ایشان یکی، دو نفر اعضای محترم هیات مدیره را مامور این مهم کرده و آنان قضیه را به مدیر محترم اداری محول کرده‌اند و از آنجا نیز ماجرا با یک ضربه کاشته توی پا به بخش اجرایی و رییس عزیز منتقل شده و رییس هم که متخصص تراشیدن حکمت و دلایل حکیمانه برای افعال بی‌معنی هستند، همان‌طور که از نظرتان گذشت این حقیر را با یک ژست نصیحت‌گر که مثلا حالا بعدا حکمتش را خواهی می‌فهمید، مامور ابلاغ این حکم ناخوشایند به پیرمرد فرمودند. با هر تلاش و بدبختی است خودم را جمع و جور کرده و سراغ پیرمرد می‌روم. بعد از سلام و تعارف و تحویل‌گیری‌های مالوف که شما تاج سر ما هستید و ما زیر سایه شما کار یاد می‌گیریم و این حرف‌ها، کم‌کم مطلب را به شکل کم‌خطری به او می‌فهمانم. پیرمرد برخورد معقولی می‌کند. نه غش و ضعف، نه سکته و سنکوپ و نه هیچ علامت خطرناک دیگر از خود بروز نمی‌دهد. آرام و سر به زیر لوازمش را جمع و با گفتن، «فعلا مرحمت زیاد» محل را ترک می‌کند. تنها فرقی که با هر روز دارد این است که کیف چرمی مشکی‌رنگ قدیمی‌اش را برعکس به دست گرفته و می‌رود. همیشه کیف در دست ایشان طوری بود که قفل آن رو به بیرون بنشیند اما امروز قفل به سمت داخل، به سمت پای اوست.

باید هرچه سریع‌تر از رییس بپرسم که حکمت این وظیفه دردناکی که به عهده من گذاشت چه بود. چه ربطی به مدیریت و این حرف‌ها داشت؟

لینک کوتاه صفحه : www.forsatnet.ir/u/p3Xyhv5U
به اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی :
نظرات :
قیمت های روز
پیشنهاد سردبیر
آخرین مطالب
محبوب ترین ها
وبگردی
سفارش سئو سایتچاپ فوری کاتالوگ حرفه ای و ارزانلوازم یدکی تویوتاتولید کننده پالت پلاستیکیirspeedyیاراپلاس پلتفرم تبلیغات در تلگرام و اینستاگرامضد یخ پارس سهندمشاور مالیاتیمشاوره منابع انسانیتخت خوابخرید PS5خرید سی پی کالاف دیوتی موبایلدفترچه یادداشت تبلیغاتیواردات از چیناکستریم VXخرید از چینخرید جم فری فایرتخت خواب دو نفرهویزای استارتاپ فنلاندکابینت و کمد دیواری اقساطیپالت پلاستیکیکارگاه مادر و کودکتاسیس کلینیک زیباییچوب پلاستماشین ظرفشویی بوشکوچینگ چیستهارد باکسدستگاه برش لیزرقیمت طلای آبشدهکامیونت فورسموزبلاگقرص لاغری
تبلیغات
  • تبلیغات بنری : 09031706847 (واتس آپ)
  • رپرتاژ و بک لینک: 09945612833

كلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است و هرگونه بهره ‌برداری غیرتجاری از مطالب و تصاویر با ذكر نام و لینک منبع، آزاد است. © 1393/2014
بازگشت به بالای صفحه