شاید خیلی از مردم سرزمین ما هنوز آنقدر اوضاع اقتصادیشان خوب باشد که نیاز به کار کردن در خانوادهشان یک امر عادی و بیاهمیت باشد. بعضی خانوادهها هم هستند که بهراحتی با کار کردن یک نفر میتوانند بار اقتصادی خود را سبک کنند و سایر اعضای خانواده هیچ نیازی به کار کردن خارج از منزل ندارند. این گروه از افراد جامعه ما که خیلی هم کم نیستند، مجبور نیستند فکر کنند که کارکردن برای کودکان چه فاجعه سنگینی است. کار کردن بهجای درس خواندن وقتی دغدغه کودکان باشد، کابوس سهمگینی است که در حال حاضر 9 میلیون از بچههای سرزمین ما را درگیر خود کرده. درس خواندن یک امر طبیعی است که 9 ماه در سال بدون وقفه تکرار میشود و در دلش هزاران خاطره و شور و هوای کودکی دارد.
مدرسه یعنی دنیایی از شیطنت، بازیهای کودکانه، دلهرههای نمره و درس و یادوارهای از همکلاسیها برای سالهای دور و دراز آینده. مدرسه رفتن یعنی دنیا را با نگاهی دیگر شناختن و فردا را با کولهباری از دانستنها در آغوش گرفتن. مدرسه رفتن برای بچهها از شش یا هفت سالگی یعنی باز شدن درهای اجتماع به رویشان و ساختن یک زندگی تازه. خیلی از بچهها به درس خواندن آنقدر فکر میکنند که بازی برایشان رنگ ندارد. بیشتر دنبال درس و مدرسهاند تا بتوانند فردای بهتری بسازند. اما در همین نزدیکیها کودکانی هستند که درست زندگیشان برعکس این بچههاست. آنها دغدغه نان دارند و نمیتوانند به درس و مدرسه فکر کنند. نه اینکه کار کردن بد باشد، اما برای بچهها نیست.
هیچ فکر کردهایم که مدرسه و درس و همکلاسی واژههایی است که جمعیت زیادی از بچههای این سرزمین حتی در دایره واژگان خود هم آنها را ثبت نکردهاند؟ هیچ وقت فکر کردهایم اینکه صبح روز اول مهر کودک ما بهجای کیف و کفش مدرسه به فکر لقمهای نان باشد و تمام زمستان دستانش از کار یخ بزند یعنی چه؟ تصورش خیلی تلخ است. کودکانی در این سرزمین نفس میکشند که هرگز فرصتی برای درس خواندن ندارند. کودکانی که حتی نوشتن نامشان برایشان آرزوست. کودکانی که نمیدانند خرید آخر تابستان چه لذتی دارد و درد دلهای پنهانی با یک همکلاسی چه نعمت شیرینی است. این بچهها هیچ گناهی ندارند جز اینکه محرومند از همین حقوق ساده و اولیه.
ما 66 میلیون نفریم که در بهترین حالت 18 سال درس خواندن را تجربه کردهایم، ما برای این بچههای کار چه برنامهای میتوانیم داشته باشیم که حداقل کمی از بار خستگیشان کم شود؟ میتوانیم هر کدام گوشهای از یک ساختمان را بگیریم؛ یکی پول بگذارد و یکی نیرو، یکی زمین بگذارد و یکی کار بلکه بتوانیم برایشان مدرسه بسازیم. هرچقدر بیشتر باشیم مدرسهها زودتر ساخته میشوند و بچهها کمتر حسرت درسخواندن دارند. باید برای بچهها مدرسه بسازیم. بگذاریم این بار بچهها برای ما قصه بخوانند.
* روزنامه نگار