هر سال بهار که آمدنش را خبر میدهد هر گوشه شهر یک شکل و رنگ خاصی میگیرد؛ یکی سبزه و گل و ماهی میفروشد و دیگری سیب و سرکه و سمنو و سنجد. خانه یکی پر از مهمان میشود، خانه دیگری درگیر تکانده شدن و تمیزی اما در نهایت همه این رنگها به رنگ سبز بهار ختم میشود. آمدن بهار برای هر کس رنگ و بوی خاصی دارد.
هر کس میتواند به تنهایی تعبیر و تفسیر جدایی از بهار و نوروز داشته باشد. هر انسانی با دیدگاه خودش و نگاه خاصی که به اطرافش دارد دنیا را بهاری و سبز یا تیره و غمگین میبیند. حتی شاید بتوانیم بگوییم هرکس بهار را به شکل دلش میبیند. کسی که مرگ عزیزی را بو کشیده باشد بهار و نوروز برایش سیاه و تلخ است و همسایهاش که درگیر تولد و شادی است بهار را سبز و سرخ میبیند.
آنکه اسیری در بند دارد بهار برایش تاریک و سیمانی است و دیگری که عازم سفر است بهارش رنگ رهایی دارد. نمیتوان در مجموع یک رنگ و یک تصویر را برای بهار نشانه کرد. بهار میتواند یک وقتی با عزای دل ما بیاید و بار دیگر با صدای چکاوک و رنگ ارغوان. حالا این ماییم که امسال بهار را چگونه میخواهیم ببینیم.
گاهی دلمان آنقدر از دنیا گرفته که آمدن یا نیامدن بهار برایمان هیچ فرقی ندارد ولی گاهی دوست داریم روزها بگذرد و بوی بهار در فضای خانهمان بپیچد. چیدن هفت سین و حال و هوایی که در خانه از عطر سنبل و سرکه و سیب و سمنو میپیچد و رنگی که سبزه به فضای هر خانهای میدهد زیباترین تصویری است که از عید نوروز در هر خانهایمیآید. این قصه ما آدم بزرگهاست اما بچهها! همیشه بچهها نگاهشان به زندگی و دنیای اطراف با ما خیلی فرق دارد.
شاید بهار و نوروز برای هر بچهای رنگ و شکل دیگری داشته باشد که اصلا شبیه نگاه ما نیست. بچهها آنقدر ساده دنیای درونشان را بازگو میکنند که بهراحتی میتوان فهمید هر بچهای بهار را چه شکلی میبیند. برای امسال بیاید یک تصمیم سبز بگیریم، برای هر بچهای که به خانهمان میآید یک جعبه مداد رنگی بخریم و با یک دفتر سفید به او هدیه بدهیم و از او بخواهیم بهار و نوروز را برایمان روی کاغذ بکشد.
نقاشی بچهها تمام فریاد درون دل آنهاست. بگذاریم شادی دلشان را فریاد بزنند. به همین سادگی میتوانیم گاهی سری به دل بچههای ایران بزنیم ببنیم بهار برای آنها چه رنگی است.