سلام خوانندگان گرامی! همانطور که میدانید این روزها بحث پولهای بلوکه شده ایران حسابی داغ است. هرچند قبلتر نیز به این موضوع پرداختیم اما از آنجا که برخیها انسانهایی گوشه گودنشین و «لنگش کن»گو هستند، تصمیم گرفتیم به سطح شهر آمده و خدمت گروههای مختلف مردم برسیم؛ از آنها بپرسیدم: «اگر صبح بیدار شوید و بفهمید 100 میلیارد تومان پول به شما رسیده است، چه کار میکنید؟» ابتدا سراغ یک مرد زحمتکش هموطن رفتیم که مشغول مسافرکشی بود:
بنده: سلام آقا! حال شما خوبه؟ میتونم چند تا سوال بپرسم؟
راننده: بله! بفرماین. [توی صورتم فریاد میزند: سیدخندان؛ سیدخندان دو نفر] فیلم ورداریه؟
بنده: فیلمبرداری نیست. برای روزنامه است. ما میخوایم بدونیم اگه 100 میلیارد پول توی ماشینتون پیدا کنید چی کار میکنید؟
راننده: 100 میلیارد روپیه؟
بنده: روپیه؟! روپیه برای چی؟!
راننده: چه میدونم، شما فیلم هندیش کردی گفتم شاید روپیه باشه. آخه یه چیزی بگو با عقل جور در بیاد. [توی صورتم فریاد میزند: سیدخندان؛ سیدخندان دو نفر! آقا سیدخندانی؟] داداش اونی که 100 میلیارد پول داره واسه چی باید سوار ماشین من شه اصلا؟
بنده: حالا یه فرضه دیگه. چه اشکالی داره؟
راننده: داداش ولمون کن تو رو خدا. هواییمون نکن. ما به همین یه تومنی که سر ماه واسمون میمونه راضی هستیم. بخور و نمیر طی میکنیم. یا بیا بالا ببرمت سیدخندان، یا برو رد کارت.
به سراغ نفر دوم رفتم. مصاحبه خیلی کوتاه بود. جوانی با موتور بار میبرد:
بنده: آقا اگه به شما بگن 100 میلیارد بهتون رسیده چی کار میکنید؟
موتوری: در نخستین فرصت از خوشحالی سکته میکنم.
بنده: بعدش چی؟ بعدش با پولتون چی کار میکنید؟
موتوری: بعدش منتظر میشم یکی بیاد جنازهام رو تحویل بگیره، آماده مراسم کفن و دفن بشم.
نفر سوم خانمی بالاشهری بود.
بنده: خانم اگه به شما بگن 100 میلیارد تومن بهتون ارث رسیده چی کار میکنید؟
خانم: اوووم. . . یه ماشین ظرفشویی خوشگل دیدم اونو میگیرم؛ یه مایکروویو میخرم؛ یک کیلو جواهر میخرم که چشم فامیلا رو در بیارم. فرش ابریشم میگیرم...
بنده: اینکه خیلی تجملاتی شد!
خانم: دیگه دارندگی و برازندگی. الانم بیشتر از این وقت ندارم، میخوام برم صد میلیاردم رو خرج کنم.
سراغ پسر جوانی رفتم.
بنده: آقای جوان! به ما بگید اگه 100 میلیارد تومن پول داشتید چی کار میکردید؟
جوان: بغ بغو! بغ بغو!
بنده: جان؟!
جوان: با شما نیستم، داشتم کامنت میذاشتم اشتباهی کپی شد اینجا.
بنده: سوال من رو جواب نمیدید؟
جوان: آها! خب، یه خونه 2000 متری میخریدم، یه مهمونی میگرفتم، به عمو تتل هم. . .
بنده: آقا ببخشید چیزه. . . اون طرف خیابون باهاتون کار دارن.
جوان: نه بابا کسی کاری نداره.
بنده: چرا آقا اوناهاش.
جوان: با من نیست، ببین بذار حالا توضیح بدم.
بنده: نه دیگه دست شما درد نکنه، وقت گزارش امروز ما هم تمومه. خدانگهدار.
جوان: بغ بغو! بغ بغو!
راننده: آقا بیا بریم سیدخندان. اونجا مصاحبه کن. بیا داداش دو ساعته مسافرا معطل مسافرن.
خانم: آقا مسخره کردید ما رو؟ چی شد پس؟ شما که گفتی 100 میلیارد پول توی حساب منه! رفتم طلافروشی نیم کیلو طلا با سختی انتخاب کردم، آخر سر گفت حسابم موجودی نداره! پاشو بیا پولشو حساب کن. در همین حین، آقای موتوری را روی تخت سوار آمبولانس قبرستان کردند. البته از 100 میلیارد سکته نکرد، بلکه با سرعت 100 تا خورد به گونی باقالی کنار خیابان.
* طنزنویس