سلام خوانندگان عزیز. از این جهت که احتمالا در آستانه احتمالی توافق احتمالی احتمالا هستهای هستیم و همه چیز چنان در هالهای از احتمالا پیچیده شده که ممکن است موقعی که شما این مطلب را میخوانید توافق شده باشد یا کلاً طرفین زده باشند زیر و روی میز مذاکره و برگشته باشند منزل، یا حتی مذاکرات برای هشت ماه دیگر تمدید شده باشد، لذا ما الان خودمان هم در هالهای احتمالا به سر میبریم. این شد که تصمیم گرفتیم به سطح شهر بیاییم و با شهروندان عزیز کشورمان پیرامون مذاکرات و تأثیر توافق صحبت کنیم تا ببینیم چه میزان مردم از مذاکرات و روند آن مطلع هستند. با ما همراه باشید. همراه شو عزیز. شما نه، اون عزیز پشت سریتان را عرض میکنم. شما بنشین همان به «پو» غذا بده.
بنده: سلام آقای عزیز. خودتون رو معرفی بفرمایید برای خوانندگان ما.
طرف: هوشنگ پلنگزادگان هستم، 5 ساله از تهران.
بنده: 5 سال؟
طرف: مگه صداوسیما نیست؟ من تا 43 سالگی با همین اسم و مشخصات برای برنامه کودک نقاشی میفرستادم.
بنده: نخیر، روزنامه فرصت امروزه. صداوسیما کجا بود؟
طرف: هااان! خب 46 سالمه.
بنده: چی شد که از سه سال قبل دیگه نقاشی نفرستادید برای برنامه کودک؟
طرف: طی یک واقعه دردناک.
بنده: چه واقعه دردناکی؟
طرف: ازدواج!
بنده: وا! ازدواج که خوبه!
طرف: خود ازدواج خوبه، ولی اونی که باهاش ازدواج میکنید خیلی نقش بسزایی بازی میکنه همیشه.
بنده: حالا از بحث دور نشیم. بفرمایید که شما موافق توافق هستید؟
طرف: بله؛ توافق خیلی خوبه، برای خانواده هم مفیده.
بنده: خب توافق رو چطور میبینید؟
طرف: الان من و همسرم توافق کردیم که من شبها کلاً خونه نرم. اگه برم هم طبق بند 3 توافقنامه ایشون حق داره با کمربند سیاه و کبودم کنه.
بنده: توافق هستهای رو عرض میکنم.
طرف: خب ما اوایل توافقمون هستهای، بعد به کاسه بشقاب رسید، الان شده کمربندی!
بنده: دوست عزیز فدریکا موگرینی رو میشناسی؟
طرف: بله! بازیگره دیگه. توی اون فیلمه هم بازی کرده بود. . . الان اسمش رو نمیتونم بگم.
بنده: نخیر؛ ببینم شما کری رو میشناسی؟
طرف: همون کریم که دل رو به فنا داده بود؟
بنده: وااای! کریم نه، کری! وزیر خارجه آمریکا. اصلاً الان میدونی رییسجمهور آمریکا کیه؟
طرف: بلههه! اونو که میدونم. آبراهام لینکلن.
بنده: ای وای. . . بذارید سوال رو یک جور دیگهای مطرح کنم: شما انتظارتون از توافقنامهای که قراره امضا بشه چیه؟
طرف: من دلم میخواد عزت من بهعنوان یک انسان حفظ بشه. بذارید از همین تریبون اعلام کنم، اعظم جان، هر جا که هستی، اگه صدای منو میشنوی، ازت خواهش میکنم با زبان تکریم و احترام با من سخن بگو. هرگز من رو تهدید نکن. اعظم! برگردم خونه؟
بنده: اعظم خانم مصاحبه میدانی ما که هوا شد، ولی اگه راه داره این پلنگ رو ببخشید، بذارید برگرده خونه.
* طنزنویس