این ماجراهای من با کاسبای بازار انگار تمومی نداره، باورتون نمیشه اگر بگم چه آدمهایی میبینم و چیا که ازشون نمیشنوم. تازه اینایی که میام توی ستون و بهتون میگم شاید یه بخش کوچیکی از ملاحظهها و مناقشههام باشه. چند روز پیش یه بنده خدایی اومده بود دفتر روزنامه و با یه زبون الکن اصرار داشت منو ببینه. براش توضیح میدادم که بابا دکتر سرمایه منم، خودمم، حالا مگه زیر بار میرفت! گیر داده بود پس کو عینکه ذرهبینی است؟ حالا هی از ما اصرار و از اون انکار، تا رفتم پیش همسایه بغلی یه عینک ذرهبینی گرفتم ولی آقا قانع نشده بود و معتقد بود باید روپوش سفیدم داشته باشم. بماند که با چه مکافاتی خودمو اونجوری که میخواست درآوردم و بالاخره اعتماد کرد و رفتیم برای ادامه ماجرا.
یه بخشی از حرفاشو مستقیماً از تولید به مصرف براتون میارم: اسمم ویکتور لوستیگه، من توانایی عجیبی در حوزه صادرات و واردات کالا دارم، جالبترش اینه که حتی توی ورزش هم حرفه ایام و چندتا تیم دارم البته ناگفته نماند که دستی در پزشکیام دارم و یه شرکت خدماتی رو هم مدیریت میکنم، اما کار اصلیم دلالیه. زیر 78میلیون دلار هم معاملهای نمیکنم.
با خنده گفتم با این مبلغی که شما گفتید فقط میشه برج ایفل رو خریدوفروش کرد. خیلی چابک جواب داد: اتفاقا اون کار رو هم کردم، یعنی چند سال پیش با یه معامله 70میلیون دلاری فروختمش به یه بازاری آهنفروش، ولی سازندههاش اینقدر پیچ و مهرهاشو محکم بسته بودن که اون بنده خدا نتونست آهن هارو وا کنه و ببره، دیگه همونجا معامله فسخ شد. منم دیدم پول لازمم و پول اون بازاری آهن فروشه رو پیچوندم.
گفتم: شوخیهاتون اصلاً جالب نیست... اینجا بود که اخمی توی پیشونیش انداخت و با ناراحتی گفت: آقای دکتر مگه من با تو شوخی دارم؟ من اومدم پیشت ازت مشاوره بگیرم اصلاً تو چیکار با معاملههای گذشته من داری؟ من تیم فوتبال خریدوفروش میکنم، پول وارد میکنم و آدم صادر میکنم، گوش ونگوگ رو من بریدم و ملک عبدالله رو من خلع سلاح کردم، تازه خودم دکترای افتخاریام میفروشم الان تو نشستی جلوی من و ادای دکترارو برام درمیاری!
اینجا بود که حس کردم باید یه جوری طرفمو بپیچونم چون جوری که نشون میداد کلاً بالاخونه رو اجاره داده بود، گفتم: خب الان برای یه آدم حرفهای و کار بلد مثل شما، چه کاری
از دست من برمیاد؟ یه کم آروم شد و ادامه داد: راستشو بخوای من چند وقت پیش یه دکل نفتی خریدم، یه بنده خدایی قرار بود پیچ و مهرههاشو باز کند به ما بده اما به نظر خلع سِمَت شده و دیگه چیزی دستش نیست، موقع تحویل به بچههای ما یه دکل درسته دادن، یه 56متری ارتفاعشه، موندم کجا جاش بدم؟ چیکارش کنم، پیچاشم محکم بستن و باز نمیشه، دیگه دوس ندارم اون خاطره برج ایفل دوباره تکرار بشه و معامله بههم بخوره، آخه پیشپیش فروختمش، پولشم خرج کردم، جایی داری یه چند روزی نگهش داری تا بچهها بیان ببرنش؟ البته نگران نباشها، اصلاً تابلو نیست چون یه میلیون کاغذ کادو خرسی خریدم پیچوندمش معلوم نیست دکله! اینجا بود که عینک و روپوشمو درآوردم و 24ساعته دنبال جا میگردم که این دکل کادو پیچو جا بدم براش، چه کنیم که اسیر کار و دکلِ مردمیم. . .