یکشنبه, ۴ آذر(۹) ۱۴۰۳ / Sun, 24 Nov(11) 2024 /
           
فرصت امروز

استیو در سرزمین عجایب

10 سال پیش ( 1393/6/2 )
پدیدآورنده : استیو جابز  

 

داستان افرادی که در مسیر زندگی شان به موفقیت رسیده اند همیشه مورد توجه جامعه بوده و هست. نوع نگاه شان به حوادث زندگی، و شکست ها، موفقیت ها، خانواده و تلاش های شبانه روزی و سختکوشی شان نیز می تواند الگوی مناسبی را در ذهن مخاطب شکل دهد. الگویی که مخاطب بتواند مسیر خود را مانند آنها تعریف و تعیین کند. بر همین اساس، در سراسر جهان همی شه متونی در قالب کتاب منتشر می شود و به خوانش روش افراد موفق می پردازد. انتشار و دیده شدن جنبه های گوناگون زندگی این افراد هدف ارزشمندی است که در ستون «پاورقی» به آن می پردازیم. انتشار این جنبه ها حاوی اطلاعات ارزشمندی است که می تواند در زندگی اقتصادی-اجتماعی مردم اهمیت بسزایی داشته باشد...

در انتهای سال دوازدهم از مدرسه مصادف با بهار 1972 میلادی بود که زندگی‌ام دستخوش تحولاتی شد. شاید نتوان به این بخش از زندگی من به‌عنوان نوجوانی مدیرعامل اپل اشاره کرد. از این بابت که احتمالا کسی باور نمی‌کند. مردم حتما می‌گویند جوانی که اینقدر لاابالی بوده است چطور به یک نخبه تبدیل شد، اما به هرحال این بخشی از زندگی من بود. روز‌هایی که همه‌چیز را تجربه می‌کردم. در همان روزها بود که به خانواده‌ام اعلام کرده، دارم خانه کوچکی می‌گیرم تا از پیش آنها بروم.

پدرم با عصبانیت روبه‌رویم ایستاد و گفت: «مگر از روی جنازه من رد بشی». من هم در را بستم و از خانه آنها بیرون رفتم. همان تابستان خودروی شخصی من آتش گرفت. با وجود آنکه با پدرم رابطه خوبی نداشتم به کمک من آمد و خودرو را تا خانه یدک کشید. برای خرید یک ماشین جدید مجبور بودم کاری پیدا کنم. برای همین همراه با یکی از دوستانم به نام وازنیاک به کالج دی‌آنزا رفتم تا از داخل تابلوی اعلانات شغلی بیابم.

بالاخره هم یکی پیدا کردم. مرکز خرید وست گیت به تعدادی دانشجو احتیاج داشت تا برای بچه‌ها نمایش سرگرم‌کننده اجرا کنند. برای ساعتی سه‌دلار بالماسکه‌های سنگین به تن می‌کردیم و ماسک روی سرمان می‌گذاشتیم تا نقش آلیس در سرزمین عجایب، کلاهدوز دیوانه و خرگوش سفید را بازی کنیم. من به چشم یک کار مسخره به آن نگاه می‌کردم، اما وازنیاک آن را سرگرم‌کننده یافته بود. من هیچ وقت به داشتن صبر شهره نشدم. آن روزهای سخت و طاقت‌فرسا را به یاد دارم. زمانی که سنگینی لباس عروسک‌ها جانم را به لب می‌رساند.

خیلی گرم می‌شد. لباس‌ها سنگینی کشنده‌ای داشتند. بعد از چند دقیقه لباس‌ها را بر تن داشتن واقعا دلم می‌خواست بزنم توی گوش چند تا از آن بچه‌ها.

ادامه دارد...

 

لینک کوتاه صفحه : www.forsatnet.ir/u/piXMP2Ko
به اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی :
نظرات :
قیمت های روز
پیشنهاد سردبیر
آخرین مطالب
محبوب ترین ها
وبگردی
خرید فالوورقیمت ورق گالوانیزهخرید از چینخرید فالوور فیکدوره رایگان Network+MEXCتبلیغات در گوگلقصه صوتیریل جرثقیلخرید لایک اینستاگرامواردات و صادرات تجارتگرامچاپ فوری کاتالوگ حرفه ای و ارزانکمک به خیریهسریال ازازیللوازم یدکی تویوتاگالری مانتوریفرال مارکتینگ چیست؟محاسبه قیمت طلاماشین ظرفشویی بوشآژانس تبلیغاتیتعمیرگاه فیکس تکنیکتور سنگاپورتولید کننده پالت پلاستیکیهارد باکستالار ختمبهترین آزمون ساز آنلایننرم افزار ارسال صورتحساب الکترونیکیقرص لاغری پلاتینirspeedyیاراپلاس پلتفرم تبلیغات در تلگرام و اینستاگرامگیفت کارت استیم اوکراینمحصول ارگانیکبهترین وکیل شیرازخرید سی پی کالاف دیوتی موبایلقیمت ملک در قبرس شمالیچوب پلاستضد یخ پارس سهندخرید آیفون 15 پرو مکسمشاور مالیاتیقیمت تترمشاوره منابع انسانیخدمات پرداخت ارزی نوین پرداختاکستریم VXدانلود آهنگ جدیدلمبهخرید جم فری فایرتخت خواب دو نفره
تبلیغات
  • تبلیغات بنری : 09031706847 (واتس آپ)
  • رپرتاژ و بک لینک: 09945612833

كلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است و هرگونه بهره ‌برداری غیرتجاری از مطالب و تصاویر با ذكر نام و لینک منبع، آزاد است. © 1393/2014
بازگشت به بالای صفحه