چند روزی میشه که هوای تهران خیلی گرم شده و من یکی که داره تاب و طاقتم تموم میشه! البته فک کنم مردم بیشتر شهرهای ایران همین گرما رو دارن متحمل میشن و فقط تهران نیست که داره ذوب میشه، اصلاً این آفتاب یه جوری میتابه انگار همه چی تقصیر ماست، حالا یکی نیست بهش بگه بابا مام هیچ کارهایم!
ولی یه جوری توی سر بعضیا تابیده که کلاً یه سه ماهی بالاخونه رو دادن اجاره، یه نمونه شو خودم از نزدیک دیدم و شک ندارم تأثیر همین آفتاب و ویتامین دی زیادی بوده که به کلهاش خورده، چون من قبلترها این آقا رو میشناختم و اصلاً این مدلی نبود!
خلاصه اینکه آفتابش اگر آفتاب باشه (که البته هست) یه همچین عواقبیام در پیش داره و این وسط شما دوتا راه بیشتر نداری، یا کلاً کار و گردونه اقتصاد و تولید رو بیخیال شی و چند ماه بری استراحت مطلق، یا همینجوری آفتاب بخوره به کله ات و مسیر حرکتت رو چپکی بیایی و بری و همه چی رو به هم بریزی، که گویا اکثر دوستان راه دوم رو انتخاب کردن!
یه دوستی که چند سالی توی حوزه کار و سرمایهگذاری کار میکرد و خیلیام موفق بود چند روز پیش اومده بود دفتر روزنامه که منو ببینه، نه برای گرفتن مشاوره و مشورت، باورتون نمیشه که برای دادن پیشنهاد کار اومده بود، حالا براتون بگم که کارش چی بود تازه متوجه تأثیرات عمیق آفتاب روی مخ و مخچه میشید!
اول از زمینه چینیاش براتون بگم وقتی پاشو روی پا انداخته بود و با اطمینان کامل میگفت: دکتر جان، جنگ جهانی سوم در راهه و این جنگ جنگه شکمه! جنگی که پیشرو داریم دیگه با بمب و اتم و موشک و اسلحه کاری نداره و مستقیم میره سراغ گرسنگی، حالا ما باید هرچه در توان داریم بزاریم واسه استقلال شکممون!
گفتم خوب پیشنهاد تو برای نجات این شکم وامونده چیه؟
عرض کردند: پرورش نهنگ!
من که داشت دوتا پیچک از توی شکمم در میومد و سر از گلوم درمیآورد، پرسیدم: حالا چرا نهنگ؟ ؟ ؟ ؟! ! ! !
فرمودند: ببین دکتر جان، منابع غذایی جهان رو به اتمامه، حتی دکترا و کارشناسای دیگه (به از شما نباشن) با اصرار دارن میگن تا سال 2030 جمعیت زمین به 9 میلیارد نفر میرسه و سیر کردن این همه آدم با منابعی که روزبهروز داره کمتر میشه و این آفتاب لعنتی، کاره غیرممکنیه!
گفتم: اولاً که آفتاب این وسط چکاره اس؟ ثانیا نهنگ چی میگه این وسط؟
این بار این پاشو از روی اون یکی برداشت و اون یکی پاشو انداخت روی این یکی و گفت: تأثیر آفتاب اینه که توی کله امثال من و تو میخوره و این ایدهها رو از خودمون درمیاریم دیگه، حالا بحث نهنگ رو بخوام بیشتر برات توضیح بدم اینه که، کشورهای دیگه شروع کردن به ساخت پرینترهای چاپ غذای سهبعدی حتی پرورش حشرات خوراکی توی نصف دنیا داره با جدیت دنبال میشه و جالبتر از اون فعالیتهای آزمایشگاهی برای تولید گوشتهایی مشابه گوشت گاو و گوسالهام داره انجام میشه!
این بار که دیگه واقعاً دمق شده بودم، گفتم: خوب بازم نگفتی که نهنگه چی شد توی این هاگیر واگیر؟
نفس عمیقی کشید و گفت: من چند سال پیش به این ایده فکر کردم که تنها راه نجات آدمهای گشنه، پرورش حیونای گندهاس نه سوسک و حشره، ولی قبل از اینکه من بخوام روی نهنگها سرمایهگذاری کنم آمریکا دست به کار شد و حقیقتش چند سالیه که این پروژه پرورش وال و نهنگ رو توی اقیانوس اطلس شروع کرده ولی بازم جای شکرش باقیه که، ما چه کم از اونا داریم؟
گفتم: آهان پس میخوای ایده کپی کنی؟ بدون در نظر گرفتن شرایط و اینکه اصلاً فکر کردی ما کجا رو داریم که نهنگ توش پرورش بدیم؟
آخرای حرفش که دیگه یه کم خنک شده بود فک کردم داره عقلش سرجاش میاد اما دیدم که داره میگه: جاشو من ردیف میکنم، شما فقط بگو بهعنوان مربی نهنگا میای دم دستم کار کنی یا نه؟
اینکه من بعدش چه جوری دوباره فرستادمش توی آفتاب و خودم چطور یه دوهفتهای با آفتاب صحبت میکردم که اینقدر با خشونت نتابه و ملاحظه بعضیارو بکنه، بماند، الان دارم میرم مایو و از این چوب بلندا بخرم برم پیش نهنگا!