همه می گویند خواستن توانستن است اما خواستن بعد از باور شدن ذهنی، قابلیت تبدیل به عمل را دارد. بسیاری از افراد می خواهند کسب و کاری خوب و عالی و پردرآمد داشته باشند، اما هیچ وقت درآمد خوب و عالی ندارند. پس خواستن نمی تواند تو را موفق کند. خواستن زمانی عاملی برای موفقیت تو در کسب و کارت است که قبل از آن به کسب و کارت باور قلبی داشته باشی.
وقتی تو باور داری، خواستن در باورهایت صرف می شود، اما اگر باور نداشته باشی فعل خواستن وجود نخواهد داشت تا تو آن را صرف کنی. عموما ما دو نوع افراد داریم؛ افرادی که می خواهند و افرادی که نمی خواهند. طبعا کسانی که می خواهند موفق تر از افرادی هستند که نمی خواهند اما خواستن باید با باور همراه باشد تا محقق شود.
دوستم تعریف می کرد که پدرش چند سال بازنشسته شد و همیشه در خانه کنار مادرم بود و هیچ علاقه ای به کار کردن نداشت و مادرم هم همیشه غر می زد که مرد برو دنبال یک کار وکاسبی با حقوق بازنشستگی که نمی شود امورات زندگی را چرخاند. اما پدرم هیچ توجهی نداشت و همیشه می گفت من که چیزی بلد نیستم. این دوست ما تعریف می کرد که خلاصه پس از چند ماه اعتراض مادر و اعضای خانواده، پدرم برای اینکه اثبات کند غیر از کارمندی کار دیگری بلد نیست، یک بنگاه املاک باز کرد اما چون به موفقیت باور نداشت پس از چند ماه این کار را ترک کرد و دوباره در گوشه خانه نشست.
وقتی از او سوال شد چرا کارت را رها کردی با اعتماد به نفس گفت من که از اول گفتم این کاره نیستم. اما کسی دیگر در آن سوی آب ها به نام سرهنگ ساندرس در شصت و چند سالگی با باور درونی اش کارخانه پودر مرغ کنتاکی را راه اندازی می کند که امروز در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد.
سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود که در این میان نوه اش آمد و گفت بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه می خری؟ او که نوه اش را خیلی دوست داشت، گفت حتماً عزیزم. حساب کرد ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی می گیرد و حتی در مخارج خانه هم می ماند، شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت. در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود قابلیت های تان را روی کاغذ بنویسید. او شروع کرد به نوشتن، تا اینکه دوباره نوه اش آمد و گفت بابابزرگ داری چه کار می کنی؟ پدربزرگ گفت دارم کارهایی را که بلدم می نویسم. پسرک گفت بابابزرگ بنویس مرغ های خوشمزه هم درست می کنی.
درست بود؛ پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها می زد مزه مرغ ها شگفت انگیز می شد. او راهش را پیدا کرد. پودر مرغ را برای فروش نزد نخستین رستوران برد، اما صاحب آنجا قبول نکرد، دومین رستوران نه، سومین رستوران نه، او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و ششصدوبیست و چهارمین رستوران، حاضر شد از پودر مرغ سرهنگ ساندرس استفاده کند و بدین وسیله شرکت KFC در سال ۱۹۵۲ توسط سرهنگ هارلند ساندرس تأسیس شد. پس اگر تو خودت را باور داشته باشی فعل خواستن صرف می شود و می توانی با ایده های نو کاری کارستان کنی.
برخی از افراد برای فرار از قبول مسئولیت می گویند من خواستم اما نشد و این یک دروغ بزرگ است. خواستن، زمانی درونی و حقیقی است که با باور قلبی عجین شود. اینکه به زبان می گوییم من می خواهم کافی نیست باید به خواستن باور داشته باشی. دانش آموزی که چند سال قبل رتبه برتر کنکور را کسب کرد در مصاحبه ای گفته بود که من خودم را باور داشتم و می دانستم رتبه برتر را کسب می کنم. بنابراین با تمام تلاش برای تحقق باورهای درونی اش درس خواند و حتی بعضی اوقات مجبورشد در طویله درس بخواند تا کسی مزاحم او نباشد.
وقتی تو باور داشته باشی که می توانی خواستن را صرف کنی حتی حاضری سخت ترین شرایط را قبول کنی اما اگر باور درونی وجود نداشته باشد فعل خواستن صرف نمی شود و تو همیشه به دنبال بهانه ای هستی تا بگویی شرایط و امکانات نمی گذارد خواستن به توانستن تبدیل شود. در صورتی که خواستن اگر از ذات درونی تو بیرون آمده باشد هیچ مانعی نمی تواند تو را از موفقیت در کسب و کار باز دارد.
تو باید از درونت موفقیت در کسب و کار را بخواهی. تو باید با خودت رو راست باشی و به ندای درونی ات جواب بدهی. برای این کار بخش خودآگاه به راحتی به تو القا می کند که چون می خواهی پس می توانی اما ضمیر درون که بخش ناخودآگاه ذهنت است به تو فرمان می دهد که تو توانایی موفقیت در کسب و کار را نداری و در این جدال بین خودآگاه و ناخودآگاه طبیعی است که بخش ناخودآگاه غلبه می کند. پس قبل از اینکه خواستن را بر زبان بیاوری خواستن را درونی کن و برآورده شدن خواسته هایت را باور کن.