همه از فرم لباس ها و دوختش تعریف می کردند. مهتاب هم دست کسی نبود هی این ور و اون ور می کرد تا خانم های مجلس لباسش رو ورانداز کنند؛ یه پیراهن مشکی مجلسی شیک با دوخت بسیار عالی. هیچ کس باور نمی کرد این لباس رو الناز خواهر زاده کوچولوی مهتاب دوخته باشه.
محبوبه تا فهمید که پیراهن رو الناز دوخته دهانش را به اندازه یک گز باز کرد و با تعجب گفت: الناز؟ الناز خودمون. اون کی خیاطی یاد گرفته. آفرین آفرین. سمیه که کمی اون طرف تر داشت با موبایلش از پیراهن مهتاب عکس می گرفت، گفت: باریکلا، بچه باهوش و بااستعدادی بوده.
مهتاب با خنده گفت: البته خیلی هنرمنده. ظرافت کاراشو کمتر کسی داره. محبوبه گفت: ظرافت؟ سمیه گفت: بله، ظریف کاری یکی از اصول کار هنر خیاطی است. هر کس که نمی تونه خیاط بشه. خیاطی هوش می خواد، استعداد می خواد، هنر می خواد.
مهتاب روی مبل کنار شوهرش نشست و گفت: صبر رو نگفتی، صبر و حوصله. کسی که صبر و حوصله نداشته باشه نمی تونه خیاط بشه. و سمیه حرفش رو تکمیل کرد و گفت: راست می گه افسانه خواهر بزرگ من همه چی رو می دونه. کارش هم خوبه اما چون خیلی عجوله نمی تونه کار خوب و ظریف تحویل مشتری بده.
مهتاب که از این همه تحسین خیلی خوشحال بود، گفت: خیاطی هم مثل نقاشی، مثل خوشنویسی یا مثل موسیقی هنر است. آقا جواد شوهر مهتاب خانم که در حال پوست کندن سیب بود با خنده گفت: حالا نه این قدر. خیاطی هنر است اما با موسیقی و نقاشی قابل مقایسه نیست.
مهتاب الکی اخمی کرد و گفت: چرا فکر می کنی فرق داره؟ آقا جواد سیب رو در دهانش گذاشت و با صدای بمی گفت: نقاشی ذاتش هنره اما خیاطی ذاتش مهارته. شما اگر ذاتا هنرمند نباشید نمی تونید کار خلاقانه بکنید چه در نقاشی و چه در موسیقی اما خیاطی در وهله اول نیاز به مهارت داره بعد اگه ظریف کار باشی می تونی کار هنری هم بکنی.
آقا کمال از آشپزخونه با صدای بلندی گفت: خیاط ها خیلی بدقول هستند. این خواهر زاده مهتاب خانم که بدقول نیستند؟ مهتاب خندید و گفت: خیاطی خانم ها با خیاطی آقایون فرق داره. آقایون چون عجول هستند دوست دارند کارشون رو یک روزه تحویل بگیرند واسه همین خیاط ها تو نظرشون بدقول هستند اما ما خانم ها خیلی خانم هستیم و هرهر خندید.
با خنده مهتاب همه خندیدند و اونو تحسین کردند. سمیه گفت: من هم تو نوجوانی خیاطی رو خیلی دوست داشتم اما همه طرح هایی که به من می دادند تکراری بود، نتونستم ادامه بدم. دوست داشتم خودم طراحی کنم اما طراحی بلد نبودم. واسه همین دیگه ادامه ندادم.
محبوبه پیش دستی میوه رو روی میز گذاشت و گفت: الان دیگه کسی خیاط های قدیمی رو قبول نداره. چون نه طراحی بلندند و نه کار هنری. آقا بیژن که در طنز و بذله گویی بین خانواده ها شهره بود درحالی که بلند بلند می خندید، گفت: شما خیلی بی انصافید یعنی الان خیاطی عمه لیلای منو قبول ندارید. بنده خدا فقط دستش می لرزه و چشمش نمی بینه. تا اینو گفت همه باهم خندیدند. سمیه خیلی جدی گفت: چشم. در خیاطی چشم خیلی مهم است. یه خیاط خوب باید خوب ببینه خوب نگاه کنه خوب تماشا کنه. بعضی مثل عمه لیلا آقا بیژن چشم دارند اما خب نمی تونند اشیا رو ببینند.
مهتاب از روی مبل بلند شد تا صدای موسیقی رو کم کنه. به محض بلند شدن واه واه خانم ها بلند شد و دوباره شروع کردند به تعریف کردن از پیراهن مشکی. محبوبه درحالی که کنار دست شوهرش نشسته بود به آرامی گفت: من از این به بعد لباسامو می دم الناز جون برام بدوزه. واقعاً هنرمنده. آقا کمال از آشپزخونه با طنز خاصی گفت اگه یه نفر به من کمک کنه شام آماده است. همه برای نشستن دور میز شام بلند شدند و سمیه به طرف آشپزخونه رفت تا به آقا کمال کمک کنه.
کارشناس فروش