آب هویچ بستنی. آره دیگه آب هویچ بستنی. صدای مهرداد بود که از تو ماشین داد می زد و به پیمان می گفت براش آب هویچ بستنی سفارش بده. تو آبمیوه فروشی خلوت بود. چند تا میز هم توی پیاده رو بود که دو نفر نشسته بودند. نمی دونم پیمان چرا اینجا رو انتخاب کرده بود.
مهرداد ماشین رو که پارک کرده بود اومد و کنار ما دور میز نشست. من هم می خواستم آب طالبی بخورم و پیمان شیک بستنی سفارش داده بود. 10 دقیقه ای طول کشید و آبمیوه ها حاضر شد. از پشت یخچال یه نفر داد زد هویچ بستنی و دو بار تکرار کرد. من بلند شدم و آبمیوه ها را برداشتم و روی میز گذاشتم، اما با اینکه خیلی تشنه بودم با دیدن سر و وضع مرد آبمیوه فروش، تشنگی از یادم رفت. مهرداد درحالی که نی داخل آبمیوه را برمی داشت رو کرد به من و گفت: چرا نمی خوری؟ گفتم: به دلم نمی چسبه.
پیمان درحالی که با دستمال لبش رو پاک می کرد، گفت: چی نمی چسبه؟ مگه آب طالبی سفارش ندادی؟ گفتم شما بخورید من میل ندارم. اما مهرداد اصرار داشت که دلیلش رو بگم. لیوان آبمیوه را کمی به جلو هل دادم و گفتم: شما ریخت و قیافه اونویی که آبمیوه تهیه می کنه رو دیدید؟ یه دفعه هر دو گفتند: نه، چطور مگه؟ گفتم راستش وقتی رفتم آبمیوه ها رو وردارم بیارم چشمم به دست و صورتش افتاد، تمام صورتش پر جوش و چرکی بود و دستاش هم زخم و زیلی. آدم حالش به هم می خوره. پیمان که تازه متوجه موضوع شده بود، گفت: اه اه اه خب زودتر بگو پسر. همینو می گی مگه؟ بعد با دست نشونم داد. گفتم آره خودشه. نمی دونم چرا اون داره آبمیوه تهیه می کنه. حداقل نکرده آستین بلند بپوشه.
تا اینو گفتم مهرداد که حساس شده بود، گفت: راست می گی. اون که پشت دخل نشسته رو نگاه کن. ریخت و قیافه شو نگاه کن. لباس های سفیدش چرک چرکه. آدم نمی دونه به کی اینا رو بگه. درحالی که مهرداد و پیمان لیوان ها ی آبمیوه رو نصفه رها کرده بودند. گفتم: زیاد ناراحت نشید. بهداشت تو خیلی جاها رعایت نمی شه. پیمان بلافاصله رو کرد به من و گفت: ولی اینجا که مکانیکی نیست. آبمیوه دست مردم می دن. لبخندی زدم و گفتم اگر قرار باشه عیب و ایراد بگیریم صد تا عیب و ایراد از لباس کارگرها تا لیوان های یک بار مصرف پلاستیکی و تا این میزهای نه چندان تمیز و اون سر و صورت زخم و زیلی هست.
پیمان که خیلی عصبانی بود، گفت: احتمالا بستنی های سنتی رو همین آقا درست می کنه. یک نفر نیست بگه پدر آمرزیده برو خونه استراحت کن زخم و جوش هات درست بشه بعد بیا سر کار. مهرداد رو به پیمان کرد و گفت: پیمان مگه کارگرها می تونند با این لباس های کثیف فعالیت بکنند، مگه کارت بهداشت نباید داشته باشند؟ پیمان لبش رو به علامت نمی دانم چرخاند و گفت: واقعاً متاسفم که چراغ و رنگ و نور آدم رو گول می زنه. فکر می کردم اینجا خیلی تمیز باشه. مهرداد برگشت و گفت چی؟ تمیز؟! نگاه کن واقعاً نگاه کن طی روی هویچ هاست. من و پیمان یک دفعه برگشتیم و نگاه کردیم. راست می گفت تو یه گوشه آب میوه فروشی چند تا طی و سطل کنار بسته های هویج بود.
من به سمت صندوق رفتم تا حساب کنم. مهرداد گفت حساب چرا؟ ما که نخوردیم، گفتم مهم نیست. مهرداد گفت: حداقل بهشون بگیم این چه وضعیه. گفتم می گم. پشت دخل یه مرد با سبیل های پر پشت نشسته بود. کارت را بهش دادم و حساب کردم. بعد مودبانه گفتم: ما به دلیل اینکه شما بهداشت رو به هیچ وجه رعایت نمی کنید گله مندیم و با عرض معذرت دیگه اینجا نمی آیم ولی اگه واقعاً می خواید کاسبی کنید شرط اول برای کارهای اینچنینی رعایت بهداشته. شما سر و صورت و دست همکارتون را نگاه کنید. مرد درحالی که به دنبال بهانه تراشی بود و دلیل های الکی می آورد، از فروشگاه خارج شدیم.
کارشناس فروش