حوالی میدان ولی عصر اونو دیدم. تقریبا سه سالی بود ازش خبر نداشتم. چشم تو چشم که شدیم، همدیگه را بغل کردیم و من با شوق گفتم: محسن کجا بودی این همه سال؟ پسر دلمون برات یک ذره شد. همین طور که باهاش حرف می زدم دستهاش رو گرفتم و بدون سوال و جواب بردم دفتر خودم که تو حوالی میدون ولی عصربود.
چایی رو که خورد گفتم عجب پس این همه مدت تهران نبودی و این همه مشکلات را پشت سر گذاشتی. سرش را به پایین انداخت و به آرامی گفت: بله. گفتم دیگه همه چی تموم شد. خونه هم که می گی اجاره کردی فقط مونده جابه جایی و حمل و نقل اسباب و اثاثیه. نگاهی بهم کرد و گفت: سخت ترین کار عالم برای من جابه جایی و حمل و نقل وسایل خونه است. گفتم: دیگه ناراحت نباش محسن جان. فنجان چای را در دستش گرفت و گفت: ناراحت؟! و سرش را پایین انداخت.
بلافاصله گفتم: محسن جان دیگر نارحت نباش. یک شرکت باربری بهت معرفی می کنم مثل دسته گل. همه چی حرفه ای و استاندارد. با تعجب نگاهم کرد و گفت: جدی می گی؟ گفتم: آره پسر. این دفتری که می بینی دفتر حمل و نقل اسباب و اثاثیه منزل است. دهانش به علامت تعجب وا موند و گفت: اینجا؟ تو؟ گفتم بله دیگه. اینجا را به اتفاق دو تا از دوستان دو سالی می شه راه اندازی کردیم.
خندید و گفت: می گم خدایا چرا روی در و دیوار دفترت عکس های کامیون و کامیونت هست. لبخندی زدم و گفتم: ما اومدیم یه دفتر حمل و نقل راه انداختیم تا مشکل شما دوستان خوب را حل کنیم. نگاهی بهم کرد و گفت: یعنی شما واقعاً حرفه ای عمل می کنید؟ روی مبل جابه جا شدم و گفتم: صد درصد. من تقریبا با مشکلات شرکت های باربری ها آشنا هستم و در دفتر ما این مشکلات تقریباً رفع شده است. آقا محسن چای را نوشید و گفت: مثلا شما چه فرقی با بقیه دارید؟
به شوخی بادی به غبغب انداختم و گفتم: نخستین نکته اینکه تمام کارگران ما حرفه ای هستند و حداقل 5 سال سابقه کار دارند. دوم اینکه نرخ ما کاملا برابر با نرخ اتحادیه است. تا این جمله را گفتم محسن پرید وسط حرف من و گفت: یعنی آخر کار کارگران از ما انعام های آنچنانی نمی خوان؟ با جدیت گفتم: به هیچ وجه هر نوع دریافت وجه از کارفرما در زمان اسباب کشی یک تخلف کاری محسوب می شود و با خاطی به شدت برخورد می کنیم.
محسن که دل پری از این ماجرا داشت آهی کشید و گفت: خدا پدرت را بیامرزد. یکی از مصیبت های ما همیشه در اسباب کشی دبه کردن کارگران بود. با اینکه اول کار می اومدن و قیمت ها را توافق می کردیم اما وسطای کار بهانه های الکی می آوردند. گفتم: محسن جان در شرکت ما از این خبرها نیست. هدف ما رضایتمندی واقعی مشتریان است. اگر به شما گفتیم با یک سرویس اسباب شما را می بریم؛ شک نکنید همان یک سرویس خواهد بود. علاوه بر اینها از نظر زمانی کاملا مدیریت شده عمل می کنیم. محسن که ساکت و آرام به حرفام گوش می کرد گفت: چه قدر عالی یعنی شما مدیریت زمان هم دارید؟
عینک را از صورتم برداشتم و گفتم: صد درصد. زمان ورود و خروج ما دقیقا همان ساعتی خواهد بود که به شما اعلام می کنیم. کار بسته بندی را هم انجام می دهیم و مسئولیت حمل اسباب را بر عهده می گیریم و کلیه اسباب و اثاثیه را بیمه می کنیم. محسن لبخندی زد و گفت: یک سوال بپرسم؟ گفتم: خواهش می کنم گفت: کارگران شما از آسانسور استفاده می کنند. با تعجب گفتم مگر شما تو برج هستید. محسن گفت: چطور مگه؟ گفتم: اگر در برج باشید و آسانسور حمل بار داشته باشید طبعا کارگران از آسانسور حمل بار استفاده می کنند اما در ساختمان های معمولی حمل بار با آسانسورهای نفربر ممنوع است.
محسن درحالی که از روی مبل بلند می شد گفت: واقعاً تو دست به هر کاری بزنی عالی کار می کنی. جمعه این هفته اسباب کشی دارم. باید از اراک بیام تهران. اینها هم آدرس های مبدا و مقصد. درحالی که آدرس ها در دستم بود از من خداحافظی کرد و رفت.
کارشناس فروش