زنگ آیفون که به صدا دراومد به سمتش رفتم و دیدم جوانی خوش پوش پشت در است. تعارف کردم و گفتم بفرمایید، شما؟
گفت: مسعود هستم، همکار عباس آقا.
عباس آقا تو محله ما خشکشویی داشت. سال ها ما اونو می شناختیم.
گفتم: در خدمتم. گفت: اینها لباسه ای شماست که عباس آقا داد بیارم خدمتتون. تعجب کردم و گفتم شما چرا زحمت کشیدید ما خودمون خدمت می رسیدیم. خندید و گفت: مگه شما نمی دونید؟ گفتم چی رو؟ درحالی که کلاه روی سرش رو جابه جا می کرد، گفت: امیرعلی پسر عباس آقا. . . . . گفتم: وایستا من اومدم پایین.
آیفون رو گذاشتم و رفتم دم در و دوباره چاق سلامتی و تعارف و اینکه خب می گفتی: . . . بله، امیرعلی پسر عباس آقا لیسانس آی تی رو گرفت و بیکار بود، دید بهترین کار اینه که به باباش کمک کنه. واسه همین اومد برای خشکشویی باباش یه برنامه بازاریابی نوشت و الان طبق اون داره عمل می کنه. از دستش لباس ها رو گرفتم و پشت آیفون پسرم امیر رو صدا کردم که بیاد لباس ها رو ببره بالا. مسعود که این پا و اون پا می کرد، گفت: خیلی خوب شده. تو همین یه هفته خیلی چیزا تغییر کرده. اولاً تمام دکور و چیدمان لباس ها رو عوض کرده و با کاغذ دیواری حال و هوای دیگه ای به خشکشویی داده و مشتریان همه شون احساس رضایت می کنند.
گفتم: یعنی از این به بعد شما لباس ها رو دم منزل تحویل می دید. نگاهی بهم کرد و گفت: لازم نیست شما اصلاً زحمت بکشید. کافیه یه تلفن کنید من خودم خدمت می رسم لباس ها را تحویل می گیرم و خدمت شما تحویل می دم. نگاهی از سر تعجب و خوشحالی کردم، می خواستم لب باز کنم که انگار آقا مسعود سوال را از چشمانم خوند و گفت: بابت این کار هم هیچ هزینه ای از شما گرفته نمی شه؛ اینها جزو خدمات ماست. من که خیلی خوشحال بودم لبخندی زدم و گفتم: بسیار هم عالی. آقا مسعود یک برگه از داخل ماشین درآورد و به من داد و گفت: بقیه خدمات ما اینجا نوشته شده. به شوخی گفتم: یه وقت پسر عباس آقا، باباشو ورشکست نکنه.
مسعود که به ساعتش نگاه می کرد گفت: آخر هر ماه طبق برنامه داده شده میزان همکاری شما با خشکشویی سنجیده می شه و اگر روند رو به رشدی داشته باشه تا 20درصد به شما تخفیف داده می شه. علاوه بر اینها هر ماه با قرعه کشی 10تا پتوی مشتریان به صورت رایگان شست و شو می شه. اگر لباس های پاییزی و زمستانی را برای خشکشویی اواخر تابستان تحویل بدید 20درصد تخفیف دارد.
وقتی به برگه ای که در دستم بود نگاه می کردم دیدم خشکشویی عباس آقا به شکل های مختلف داره آفر و تخفیف می ده و به کلی عوض شده. آقا مسعود با من خداحافظی کرد و رفت و من هم ساعت ها تو این فکر بودم که چرا بعضی از آدم ها این قدر خلاق و نوآور هستند و برخی حتی حاضر نیستند به مشتری یک لبخند تحویل بدهند.
خشکشویی یک نیاز جامعه شهری است و طبعا اگر پسر عباس آقا با نگاه بازاریابی تغییر و تبدیل ایجاد نمی کرد چند وقت دیگه خشکشویی عباس آقا به یک مخروبه تبدیل می شد، اما نه تنها من که صد ها نفر دیگر از این نوع خدمات رایگان استفاده می کنند و با یک تلفن کارهاشون راه می افته. تو همین فکرها بودم که زنگ تلفن من به صدا درآمد و من به طرف نانوایی حرکت کردم.
کارشناس فروش