آدم خوبی است. بی سرو صدا اما زیرک و باهوش. درس خوانده نیست شاید چند کلاسی سواد بیشتر ندارد، اما بازار را خوب می شناسد و راه های ارتباط با مشتری را بلد است. با اینکه از کله سحر تا بوقی از شب در مغازه سرپا ایستاده اما اخم و تخم ندارد. با هر کسی که روبه رو می شود لبخند می زند و با روی خوش پذیرایی می کند.
سال هاست تو محله ما میوه فروشی دارد. اسمش ابوالفضل است. قد بلندی دارد و کمی سیه چرده است. دستان زمخت و قوی و دل مهربان و گرمی دارد. با همه احساس راحتی و دوستی می کند. همه جور میوه تو مغازه او هست و هر کس می تونه میوه ها را جدا کنه و بهترین ها رو برای خودش برداره حتی اگر انگور باشه. از زیر و رو کردن میوه ها ناراحت نمی شه.
اول صبح مغازه اش باز هست و همکاراش در حال چیدن میوه های تازه. قبلا سه چهار تا شاگرد داشت، اما روز به روز کارش گرفت و حالا یک مغازه خیلی بزرگ اجاره کرده و نیروهاش بیش از 10 نفر شدند. فقط چهار نفر سر صندوق هستند. همیشه مغازه اش شلوغه. قیمت میوه هاش خیلی مناسبه. قیمت بعضی میوه هاش از قیمت بازارچه میوه و تره بار ارزون تره.
میوه فروشی ابوالفضل تو محله جنت آباد نمونه است. خیلی ها اومدند و ادای اونو درآوردن و تابلوهای بزرگی نصب کردند و نوشتند: حاجی ارزونی، سواکردنی. اما هیچ کدام دوام نیاورند. چون ابوالفضل اصول بازاریابی و مشتری مداری را به صورت تجربی بلده. می دونه چه جوری مشتری جلب کنه و چه جوری مشتری را راضی نگه داره.
یک روز دم دمای غروب مرداد ماه بود که به اتفاق خانم رفتیم برای خرید میوه. کلی میوه جدا کردیم و تو پاکت گذاشتیم وخواستیم حساب کنیم که دم در صندوق آقا ابوالفضل رو دیدیم. سلام و علیکی کردیم و مشغول وزن کردن میوه ها شدیم. یهو خانمم گفت: آقا ابوالفضل هندوانه ای که چند روز قبل از شما خریدیم و خیلی اصرار داشتید که شیرین و توسرخه متأسفانه سفید و بی مزه بود.
ابوالفضل تا این جمله رو شنید مکثی کرد و گفت جدی می گید؟ من با خجالت گفتم مهم نیست، شما که از توش خبر نداشتی. دیدم بدون توجه به حرف من شاگرد رو صدا کرد و گفت اکبر یک هندوانه بزرگ بردار بیا. بدو. گفتم آقا ابوالفضل لازم نیست. هرچقدر اصرار کردم که هندوانه را برندارم قبول نکرد و گفت من وظیفه ام اینه که به مشتری جنس خوب بدم وگرنه جنس بد که همه جا هست. این هندوانه سرخ عوض اون هندوانه سفید. خانمم گفت ولی اجازه بدید این رو حساب کنیم. اما قبول نکرد و می خواست تاوان پول هندوانه را بدهد.
میوه ها و هندوانه را که برداشتم و به طرف اتومبیل حرکت می کردم رو به خانمم کردم و گفتم: می دونی آقا ابوالفضل با ما چی کار کرد؟ آقا ابوالفضل به من یک هندوانه نفروخت به من صدها هندوانه فروخت. او با این کار نشون داد که مشتری مداری فقط به حرف زدن و نوشتن شعار حاجی ارزونی، سوا کردنی نیست. در هر کسب و کاری کاسب باید رضایت مشتری را به دست بیاره و در واقع با اخلاق و ادب فروشندگی مشتری را وامدار خودش کنه.
کارشناس فروش