ساعت سه باید تو فرودگاه بودم. چمدونم رو آماده کردم و لباسمو پوشیدم و به تاکسی تلفنی زنگ زدم. مردی مودب و موقر از پشت تلفن قبل از اینکه من چیزی بگم گفت: آقای امیری سلام روز شما به خیر، دستور بفرمایید در خدمت شما هستم. فهمیدم شماره ها تو کامپیوتر ثبت شده و هر وقت کسی زنگ می زنه اسم و آدرس هم میاد.
واسه همین بلافاصله منو شناخت و به اسم صدا کرد. عرض کردم یک اتومبیل می خوام تا فرودگاه امام. با احترام پرسید: به روی چشم الان یک اتومبیل پژو 405 سبز یشمی خدمت تون می فرستم. خداحافظی کردم و گوشی را گذاشتم. هنوز از در خونه بیرون نیومده بودم که صدای پیامک موبایلم توجه منو جلب کرد. نگاه کردم. تاکسی تلفنی محله ما بود. نوشته بود:
جناب امیری، با سلام،
پژو سبز یشمی به شماره. . . . . . . . . . . . . . . . . به رانندگی جناب آقای منصوری به سمت منزل شما حرکت کردند.
هزینه شما تا فرودگاه امام مبلغ 28000 تومان است.
لبخندی زدم و تو دلم گفتم آفرین به این شیوه مشتری مداری.
تا برسم دم در، اتومبیل آمده بود. به محض اینکه درب حیاط را باز کردم مرد میانسالی سلام کرد و گفت: جناب امیری؟ گفتم: بله بفرمایید. گفت: من منصوری راننده آژانس در خدمت شما هستم اگر اجازه بفرمایید چمدون شما رو صندوق عقب بگذارم. تشکر کردم و چمدون را بهش دادم تا اومدم سوار بشم در اتومبیل را برایم باز کرد و ایستاد تا من سوار شوم. تشکری کردم و سوار شدم. اتومبیل پژو بسیار تمیز و خوش بویی بود.
آقای منصوری راننده آژانس وقتی سوار شد، گفت: اجازه می فرمایید حرکت کنم؟ با لبخند عرض کردم خواهش می کنم. چند دقیقه از حرکت ما نگذشته بود که آقای راننده رو به من کرد و گفت جناب امیری در اتومبیل من سه تا روزنامه است: روزنامه ورزشی، اقتصادی و اجتماعی اگر مایل باشید می تونید از این روزنامه ها استفاده کنید. گفتم خیلی متشکرم جناب منصوری. تا حرفم تموم شد، گفت: البته اگه مایل باشید می تونم رادیو اقتصاد، رادیو پیام، رادیو جوان یا رادیو فرهنگ را برای شما روشن کنم. گفتم آقای منصوری شما قبلا اروپا زندگی می کردید؟ نگاهی به من کرد و گفت: نه اروپا زندگی نمی کردم. می تونم بپرسم چرا این سوال را پرسیدید؟
گفتم: رفتارهای شما کاملا حرفه ای است و من تاکنون کمتر چنین رفتارهایی را از آژانس های تاکسی تلفنی محلات دیدم. رو کرد به من و گفت: آقای امیری عصر امروز عصر مشتری مداری است. کسی در بازار کسب و کار موفقه که بتونه رضایت مشتری رو جلب کنه. ما برای مشتری کار می کنیم. پس در ایران هم می تونیم آداب کار کردن رو رعایت کنیم.
در ادامه گفت: راستی عقب صندلی فلاسک آب گرم و چایی و نسکافه آماده هم هست اگر دوست دارید می تونید میل کنید. خیلی تشکر کردم و گفتم رفتارهای شما باید برای جامعه کسب و کار ما الگو باشه. بعد پرسیدم راستی چی شد که با اومدن مدیر جدید این همه آژانس تغییر کرد؟
نگاهی به من کرد و گفت: مدیریت آقا، مدیریت. شما با مدیریت می تونید دنیا رو آباد کنید. زمانی که آژانس ما به خاطر مشتری نداشتن داشت بسته می شد و چهار تا ماشین بیشتر نداشت جوانی اومد با مدیریتش همه چی رو عوض کرد و الان 32 نفر تو آژانس ما دارن کار می کنند و هم مردم و هم راننده ها راضی اند. گفتم پس با اومدن اسنپ و تپسی مشتری های شما کم نشد. نگاهی بهم کرد و گفت: ابدا مشتری اگر رضایت داشته باشد همیشه مشتری خواهد بود.
دیگه به فرودگاه رسیده بودیم. اتومبیل رو در جای مناسبی پارک کرد و پس از اینکه چمدون را از صندوق بیرون آورد کارت ویزیت آژانس رو به من داد. اون طرف کارت مشخصات و شماره خودش نوشته بود. از او خداحافظی کردم و به سمت فرودگاه رفتم. چند قدمی نرفته بودم که پیامکی از آژانس اومد و از من تشکر کرد که آژانس اون ها رو برای سفر داخل شهر انتخاب کردم و سفر خوشی برای من آرزو کرد.
من در هواپیما تا رسیدن به مقصد به آداب کسب و کار در ایران فکر می کردم.
کارشناس بازاریابی و فروش