کارآفرینی موتور محرکه اقتصاد و تولید ثروت برای جوامع است و عجین بودن آن با نوآوری و خلاقیت سبب بهبود سطح زندگی انسانها میشود. کارآفرینی به شرکتها و دولتها در فضای رقابت جهانی کمک میکند و باعث ایجاد شغل میشود و این امتیاز آن را از سطح یک مسئله صرفا اقتصادی، به مسئلهای اجتماعی ارتقا میدهد. متاسفانه شش افسانه یا باور رایج غلط در رابطه با کارآفرینی در جامعه ما رواج دارد که در موارد بسیاری باعث کاهش انگیزهها و محدود شدن فعالیتهای کارآفرینانه میشود.
افسانه اول: باید در دانشگاه کارآفرینی یاد بگیریم!
اگر به دقت به این موضوع فکر کنیم میبینیم که آموزش کارآفرینی از طریق دانشگاهها امکانپذیر نیست، چراکه ساختار دانشگاه این اجازه را نمیدهد که کارآفرین آموزش دهیم. برای روشن شدن این مطلب میتوان تنها چند سوال ساده از خود پرسید. مثل اینکه:
چند درصد از کارآفرینان مطرح دنیا از طریق آموزشهای دانشگاهی کارآفرین شدهاند؟ آیا اساسا دانشگاه برای آموختن کارآفرینی و مهارت در کسبوکار تعریف شده یا برای گسترش پایههای دانش!؟ آیا امکان دارد کسبوکار ایجاد نکرده باشیم و کارآفرین آموزش دهیم؟ آیا امکان دارد ریسک را تجربه نکرده باشیم و کارآفرین آموزش دهیم؟ آیا بدون داشتن شکستها و موفقیتهای واقعی میتوان مسائل واقعی کارآفرینی را بیان کرد؟ شاید خوشبینانهترین پیشبینی این باشد که دانشگاه تنها دانش پایهای لازم برای کارآفرین شدن را به افراد یاد میدهد و نه بیشتر.
افسانه دوم: کارآفرین شویم تا ثروتمند شویم یا برای ثروتمند شدن باید به دنبال کارآفرینی باشیم!
درست است که یکی از نتایج کارآفرینی میتواند دست یافتن به ثروت باشد، اما باید بدانیم که اغلب کارآفرینان پیش از اینکه به دنبال ثروتاندوزی باشند و با این انگیزه عمل کنند، به دنبال ایجاد ارزش، ایجاد یک محصول یا خدمت جدید، اثبات خودبهخود یا به دنبال استقلال هستند و البته در ادامه به پول و ثروت هم خواهند رسید، اما هیچ کارآفرینی تنها با انگیزه ثروتآفرینی به جایی که میخواهد نمیرسد.
افسانه سوم: دولت باید برای مردم کارآفرینی کند و از این طریق برایشان اشتغال ایجاد کند!
حقیقت این است که دولت به هیچ عنوان نه کارآفرین است و نه ایجادکننده شغل و منطقا نباید هم باشد. امروزه در کشورهای پیشرفته بیش از 70درصد شاغلان در شرکتهای کوچک کارآفرین که توسط خود افراد راهاندازی شده مشغول به کار هستند و این نسبت هرساله در حال افزایش است. بنابراین خود افراد باید دست به کارآفرینی بزنند و از این طریق فرصتهای شغلی ایجاد کنند. در نهایت وظیفه دولت تسهیل شرایط برای کارآفرینان است. بهعنوان مثال از طریق کوتاهتر کردن مراحل اداری برای گرفتن مجوزها میتواند به ایجاد کسبوکارها سرعت بخشد.
افسانه چهارم: بین هوش و کارآفرینی رابطه وجود دارد!
تا بهحال همبستگی و رابطه دقیقی بین هوش و کارآفرینی دیده نشده است؛ شاید کارآفرینهای باهوش موفقیتهای بیشتری در کار بهدست آورند اما معکوس این رابطه درست نیست، یعنی بسیارند افراد باهوشی که نهتنها کارآفرین نشدهاند بلکه در یافتن یک شغل معمولی برای گذران زندگی و در بعضی از موارد حتی در زندگی معمولی هم دچار مشکلات فراوان هستند. پس برچسب باهوش یا کمهوش بودن نمیتواند عاملی تعیینکننده در فعالیتهای کارآفرینی افراد به حساب آید و شاید گاهی عاملی بازدارنده باشد و باعث ناامیدی آنها شود.
افسانه پنجم: راه میانبری برای کارآفرینی وجود دارد!
خبر بد این است که هیچ میانبری وجود ندارد و باید تمام راه را رفت، باید تمام مراحل را طی کرد تا به نتیجه رسید. امروزه بسیاری از جوانان دوست دارند زندگی همانند بیل گیتس داشته باشند اما سوال اینجاست که آیا حاضرند به همان اندازه که او تلاش کرد تلاش کنند و زحمات وی را متحمل شوند؟ درنهایت اگر هم توانستیم از طریق میانبر به نتیجه و هدف دلخواهمان برسیم امکان سقوطمان بیشتر است. چون در جایی هستیم که تمام مراحل رسیدن به آن را طی نکردهایم و چهبسا سقوط دردناکی را تجربه کنیم، مثل کودکی که در سنین پایین به موفقیتی میرسد و این موفقیت برایش معروفیت و مشهوریت ایجاد میکند و به این دلیل ممکن است از نظر روانشناسی آینده خود را از دست بدهد.
افسانه ششم و آخرین افسانه: کارآفرینها باید سرمایه اولیه بالایی داشته باشند تا موفق شوند!
جالب است بدانید که اغلب کارآفرینان هیچ سرمایه اولیهای نداشتهاند. اگر 100 شرکت و کارآفرین برتر دنیا را بررسی کنیم متوجه میشویم که اغلب آنها در زمان شروع سرمایه هنگفتی نداشتهاند، بلکه با اراده، تلاش و البته انتخابهای هوشمندانه خود به جایگاهی که در ذهن داشتهاند رسیدهاند. میتوان گفت که پیش و پس از شروع کار، مهمترین سرمایه کارآفرینان بعد از اراده و تلاش فراوانشان، اعتبار و اعتمادی است که بهدست میآورند و این سرمایه بیپایانی برای آنها بهشمار میرود.
* دکترای مدیریت