دو هفته تمام است دو نفری شدهاند نکیر و منکر من. یکی از این طرف، یکی از آن طرف. کار که ندارند. آدمی که سرش خلوت باشد هی مدام یا فیلش یاد هندوستان میافتد یا به ترک دیوار گیر میدهد. حق داشتند این صاحبمنصبهای قدیمی ارتش که سربازان بیکار یک گروهان را وادار میکردند از صبح تا ظهر سنگهای اینور را به آنور انتقال دهند و از ظهر تا شب همان سنگها را از آنور به اینور برگردانند! برای جلوگیری از چنین مزاحمتهایی بوده است. چند وقتی است که گروه تاسیسات شرکت دست به کار شده و به دلایلی شروع کردهاند به تغییر دادن کولرهای آبی بعضی از بخشها به کولر گازی. شروع این تغییر از دفتر مدیرعامل و رییس هیات مدیره بوده و پس از آن با منطق مرموزی منطقه اعمال تغییر انتخاب میشود. یک بار به زیرزمین میروند و یک اتاق آنجا را مجهز به کولرگازی میکنند، بعد به طبقه پنجم رفته و یک سالن آنجا را رتق و فتق میکنند، بعد دو دسته میشوند و یک گروه بال شرقی طبقه سوم و گروه دیگر بال جنوبی طبقه همکف را دست میگیرند،
نهایتا گروه مهندسی ما با چندین و چند متفکر در ابعاد بینالمللی! نمیتواند روال قضیه را کشف کند و تخمینی از زمان مطبوع شدن تهویه بخش خودمان به دست بیاورد. از اینجا به بعد است که این دو نفر موجود سمج وارد قضیه شده و از چپ و راست مرا تحت فشار گذاشتهاند که وارد مذاکره با مدیر بخش تاسیسات شرکت شده و به یک ترتیبی عوض شدن تهویه دفتر را تسریع ببخشم.
خب، تا اینجای ماجرا یک مسئله بسیار معمولی و روزمره اینجایی است. منطق نداشتن حرکت زحمتکشان تاسیسات و انتظار پرسنل گروه از بنده، هر دو مسائل پیشپاافتاده اینجایی هستند و مشکلی در کار نیست. معضل آنجا شروع میشود که شخصیت مدیر بخش تاسیسات را بشناسید. یک مرد مسن تحصیلکرده قدیم (تقریبا مربوط به دورهای که همه رشتههای مهندسی مثل مکانیک و عمران و برق و شیمی و معدن و غیره تحت یک عنوان کلی «مهندسی» در دانشگاه تدریس میشد!) که غیرممکن است بشود با کلام و منطق و نوشتار و اینگونه وسایل معمولی ارتباطات بشری، نظر او را تغییر داد. یک بار که سعی کردهام جهت کشیدن یک سیم شبکه پای میزم با شخص ایشان وارد جدال بشوم این موضوع را با همه جوارح احساس کرده و کلا به این نتیجه رسیدهام که کانال ارتباط من با ایشان از سلام و علیک نباید وسیعتر باشد.
باور بفرمایید از حدود ساعت سه بعدازظهر تا حدود نه و نیم شب پای صحبتها و تعریفهای ایشان (که چرا نباید برای کشیدن سیم شبکه عجله کنم!) نشسته و نهایتا دست از پا درازتر و از هزار کار مانده و با ذهنی شطرنجی شده از دفتر ایشان خارج شدهام و تازه ایشان از بنده دلگیر شدهاند که جوان بیادبی بود و در میانه صحبت من، محل را ترک کرد! خیر، امکان ندارد بار دوم وارد این مهلکه شوم. نمیدانم چرا راهحل دیر به ذهنم میرسد. بعد از دو هفته دو موجود سمج را فراخوانده و بعد از یک نطق کوتاه در باب ادب و روشهای مواجهه با مدیران گروههای دیگر، ایشان را راهی میکنم که خودشان وارد مذاکره با آقای مدیر تاسیسات شرکت شوند.الان یک ماهی هست که از هیچکدامشان خبری ندارم و این به یک اصل مدیریتی در ذهنم تبدیل میشود؛ اشخاصی که به انجام کاری اصرار دارند بد نیست خودشان وارد انجام بخش یا بخشهایی از آن کار بشوند. نافع است!