اصل و جوهره رهبری چیست؟ وقتی رهبرانی را که می شناسید، نه فقط رهبران پیرامون خود، از قبیل همکاران، مدیران و روسا، بلکه رهبران مشهور تاریخ مانند لینکلن، FDR، چرچیل، مارتیت لوترکینگ و آیزنهاور، را مدنظر قرار می دهید، چه تفاوتی را بین آنها و دیگران تشخیص می دهید؟ طرز رفتار و سلوک خاص این رهبران چیست؟ وجه تشابه تمام این رهبران کدام است؟
تصور نمی کنم که کاریزما یا توانایی ایراد یک سخنرانی نفسگیر مشخصه اصلی این رهبران موفق باشد؛ واقعیت این است که بسیاری از آنان سخنرانان بدی بودند و برخی حتی کاریزما نداشتند. آنچه که آنها انجام دادند و آنچه رهبران بزرگ امروز انجام میدهند، عملگرا بودن آنها و به مرحله اجرا درآوردن تصورات و ایده ها است. این رهبران بی نظیر رخدادها را رقم می زنند و کارها را به نتیجه می رسانند. چنین رهبرانی دستور کار را در دنیای واقعی اجرا می کنند. رهبران بزرگ ایده های شان را در سازمان عملی می کنند. مهم نیست تعداد کارکنان سازمان پنجاه نفر باشد یا 5هزار نفر، سازمان دولتی باشد یا خصوصی؛ در هر حال معیار سنجش و بوته آزمون رهبری یکسان است: رمز رهبری موفق، اهل عمل بودن است.
تمامی رهبران برای به مرحله اجرا درآوردن ایده ها به کفایت سیاسی نیاز دارند. برای مثال مارتین لوترکینگ را در نظر بگیرید. زمانی که موضوع مهارت های رهبری لوترکینگ مطرح می شود، بسیاری بینش و بصیرت را ویژگی خاص رهبری او می دانند. حال آن که بصیرت و تصورات دکتر کینگ تفاوتی با اسلاف خود نداشت؛ تفاوت کینگ با پیشینیانش در این بود که کینگ توانایی رهبری و سرسختی و قاطعیت سیاسی تغییر بینش به واقعیت را داشت.
مطمئن باشید که تمام رهبرانی که به ذهن من و شما می رسد، از این ویژگی برخوردار هستند. ما رهبران را به دلیل ذکاوت یا جذبه شان به یاد نمی آوریم، بلکه دستاوردهای شان است که برای مان مهم است. ما این رهبران موفق را به دلیل داشتن شایستگی سیاسی برای اجرایی کردن ایده ها است که به خاطر می آوریم. این ویژگی شرط اصلی رهبری است.
اجازه دهید نگاه دقیق تری به شایستگی سیاسی داشته باشیم. رهبران بزرگ در محقق ساختن موفقیت آمیز ایده های شان به چهار مورد زیر توجه می کنند:
1. پیش بینی حرکات مخالفین: رهبران قدرتمند موضع دیگران را نسبت به خود پیش بینی می کنند و پیش از آنکه سخنان خود را بی محابا به زبان بیاورند و ایده های شان را با دیگران به اشتراک بگذارند، موقعیت خود را نسبت به طرف یا طرفین دیگر در نظر می گیرند. آیا آنها در برابر این ایده ها مقاومت نشان خواهند داد؟ این مقاومت را می توان تعدیل کرد یا کاهش داد؟ بهتر است که رودررو با این مقاومت روبه رو شد یا اینکه باید آن را پیش از مطرح ساختن موضوع خنثی کرد؟
2. ایجاد ائتلاف: تمام رهبران می دانند که خودشان به تنهایی نمی توانند ایده ها را عملی کنند و نیاز به گروهی دارند که از آنها پشتیبانی کند یا این که باید به حسن نیت افراد همفکر و هم عقیده خود دلگرم باشند. هیچ رهبری دست تنها نتوانسته است، ایده ای را تا خط پایان ببرد. رهبران موفق همواره متحدانی را در کنار خود داشته اند که آنان را تشویق کرده اند یا از آنها حمایت کرده اند.
3. اهل مذاکره بودن: به ندرت پیش می آید که ایده اولیه با ایده ای که در نهایت عملی شده است، یکسان باشد. در مسیر رسیدن به هدف باید اهل مصالحه بود و از گفت و شنود استقبال کرد. رهبران بزرگ نه تنها دیگران را قانع می کنند که به آنها ملحق شوند، بلکه به آنها دلیلی برای پیوستن به خود می دهند؛ شاید حتی لازم بدانند که اندکی ایده های خود را برای جلب رضایت و حمایت دیگران تغییر دهند.
4. دنبال کردن خط سیر ایده ها: اشتباه رایجی که برخی رهبران مرتکب آن می شوند، این است که وقتی ایده ای به مرحله اجرا درمی آید، آن را رها می کنند و توجه خود را معطوف مسائل دیگر می کنند. نتیجه این بی توجهی این است که ایده ای که زمانی نویدبخش و موفقیت آمیز به نظر می رسید، به لکّ و لک میفتد و گاهی حتی نمی تواند خود را به خط پایان برساند. رهبران بزرگ همچنان به ایده های خود علاقه مند می مانند و دیگران را نیز به هیجان می آورند.
توماس ادیسون رهبری برجسته بود که از بسیاری جهات می توان او را بنیانگذار عصر تکنولوژی به شمار آورد؛ به نقل از ادیسون: «بینش بدون عمل توهمی بیش نیست.» اجازه دهید که نقل قول ادیسون را اینگونه تکمیل کنم که همه ما انسان هایی متوهم خواهیم بود، اگر نقش کفایت سیاسی در اجرایی کردن ایده ها را به رسمیت نشناسیم.