بخش مهمی از کارفرما بودن، نترسیدن از آزمون و خطاست و هرچه زودتر این را بفهمید، شرایط بهتری خواهید داشت.
بسیاری از بنیانگذاران موفق، زمانی که جوان بودند، ایده هایی برای کسب وکار داشتند. اگرچه از ایده اولیه خود خیلی فراتر نرفتند، اما همین، آنها را در مسیر رسیدن به آن چیزی که حالا هستند قرار داد.
ما از ۱۷ کارفرما خواستیم تا در مورد اولین ریسک ها و چیزهایی که از تجربیات شان یاد گرفتند صحبت کنند. چیزهایی که باید می گفتند در اینجا آمده است.
۱. کسب وکاری را با کسانی که با شما متفاوتند آغاز کنید
نام: جف چاپین
شرکت: Casper
ایده کسب وکار: در زمان فارغ التحصیل شدن از مدرسه، همه ما در نیو انگلند موج سواری می کردیم. ما یک دستکش خشک برای موج سواری ساختیم که هنوز هم موجود است. بالاخر من آنجا را ترک کردم. همه ما افرادی شبیه هم بودیم و شما باید کسب وکاری را با افرادی که با شما تفاوت دارند شروع کنید. دلایل زیادی برای آن وجود دارد، ولی من همه آنها را در دو مورد خلاصه می کنم. یک، چون کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد، اینکه توانایی جدا شدن و پیروز شدن را داشته باشید بسیار مفید است، دوم، معتقدم که برای یک موضوع به بیشتر از یک متخصص نیاز ندارید. همه ما در مورد همه چیز نظراتی داریم و آنها را به اشتراک می گذاریم و به آنها گوش می دهیم، اما هر کدام از ما درمورد کسب وکار خود به یک نظر نهایی می رسیم. این به ما کمک می کند تا به سرعت تصمیم بگیریم و سریع تر حرکت کنیم.
۲. به درون تان گوش دهید
نام: اولیور خراز
شرکت: Zocdoc
ایده کسب وکار: اولین کسب وکار دقیقا بیرون از مدرسه، در شرکت های ایمیلی بود. زمانی که پنج روز طول کشید تا ایمیل از مونیخ به لس آنجلس برسد، من در حال اداره کردن یکی از آن شرکت ها در اوایل سال های ۹۰ بودم. فهمیدم که اینترنت در حال آمدن است و دو انتخاب داشتم: دوبرابر کردن شرکت و ترک دانشگاه یا فروختن شرکت و تمام کردن دانشگاه. من دومی را انتخاب کردم و تصمیم بزرگی بود. این کار باعث شد پول زیادی را از دست ندهم و زمان کوتاهی بعد از آن اینترنت فراگیر شد. تجربه بزرگی بود.
۳. ارتباط با مشتریان
نام: اسکات هریسون
شرکت: خیریه: Charity: Water
ایده کسب وکار: من به همه خانه های کشور کارت کریسمس فروختم. پول زیادی در نیاوردم، اما یاد گرفتم که چگونه با لبخند، در خانه یک غریبه را بزنم.
۴. اجرای ایده ها
نام: دنیل یوکوبوفسکی
شرکت: BaubleBar
ایده کسب وکار: نمی دانم این نوعی کسب وکار توصیف می شود یا نه، اما یکی از کارهایی که در سال آخر دانشگاه داشتم، کار کردن در رستوران محوطه دانشگاه به نام پاد بود. متوجه شدم که هر وقت رویداد سالانه داشتیم، رزروها بسیار به هم ریخته شده و در آخر هم به یک هرج و مرج بزرگ تبدیل می شد. بنابراین، ایدهای برای برنامه ریزی ها و رزروها داشتم. قبل از فارغ التحصیلی، توانستم ایده خود را در رستوران اجرا کنم. آن اولین سالی بود که همه چیز طبق برنامه پیش رفت و همه کسانی که به رستوران می آمدند متوجه آن می شدند.
واقعا زمان جالبی برای من بود. ایده تشخیص یک مشکل و راهی برای حل آن را به من داد. مرا قادر کرد که با موقعیت سخت روبه رو شده و ایده خود را اجرا کنم.
۵. اصول و جزییات اداره یک کسب وکار
نام: رایان هولمز
شرکت: Hootsuite
ایده کسب وکار: بچه که بودم طرفدار سرخت پینت بال بودم، اما خب این یک سرگرمی بسیار گران است. در دبیرستان، من و برادرم این ایده را داشتیم که زمین پینت بال خودمان را نزدیک خانه در بریتیش کلمبیا بسازیم. این، تمرین سختی در حیطه کسب وکار بود- همه چیز، از بازاریابی گرفته تا قیمت گذاری و مالیات.
6. نحوه بزرگ کردن یک شرکت
نام: مت ارلیچمن
شرکت: Porch
ایده کسب و کار: اولین چیزی که به یاد میآورم و با آن کار کردم، شرکتی به نام All Star Camps بود. زمانی که ۱۴ ساله بودم یک کمپ چندگانه ورزشی برای بچههای ابتدایی راه انداختم. بعد از پنج سال، آن را ساختم، بزرگش کردم و در واشنگتن غربی مکانهای مختلفی داشتم. این یکی از بهترین کارها هم بود، چون در تعطیلات تابستان، با بچهها فوتبال بازی میکنید.
همچنین برای من ثابت شد که این همان کاری است که دوست دارم انجام دهم: ساختن شرکتی که بسیار جالب باشد.
۷. نحوه اداره کردن یک بازار را یاد گرفتم
نام: مارک گروتزینگر
شرکت: SeatGeek
ایده کسب و کار: در دوران دبیرستان، یک شرکت کوچک را تاسیس کردم که اشتباهات مقالات دانشگاهی کردم را ویرایش می کرد. افرادی که برای دانشگاه درخواست می فرستادند و برای ویرایش مقاله به کمک احتیاج داشتند، کار خود را از طریق وب سایت ما ارائه می دادند و سپس ما آنها را به یک معلم انگلیسی می دادیم تا با آنها کار کند و کارشان بهتر شود. این به سال های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ برمی گردد و یک بازار محسوب می شد. SeatGeek یک بازار است و به من فرصت ارتباط با مردم از طریق اینترنت را داد.
۸. مستقیما با مردم صحبت کنید
نام: آرون هیرشورن
شرکت: DogVacay
ایده کسب و کار: من مربی خصوصی و معلم جوجیتسو بودم. من بیشترین چیزها را درمورد ارتباط با افراد و انگیزه فردی را در اینجا پیدا کردم. قبل از DogVacay، یک ایده دیگر نیز برای کسب و کار داشتم که درمورد بازاری برای مربیان خصوصی و ماساژ تراپیست ها بود که واقعا ایده خوبی بود، اما کمی زود بود. ما واقعا سرعت لازم برای بیرون دان یک محصول، تکرار آن و به دست آوردن مشتری نداشتیم.
۹. هر وقت موقعیت پیش آمد، آماده باشید
نام: چی هوآنگ
شرکت: Boxed
ایده کسب و کار: زمانی که کلاس پنجم بودم به همه بچه های محله آب نبات می فروختم. می دیدم که چقدر ماشین بستنی را دوست دارند اما ماشین بستنی فقط یک بار در روز میآمد. بنابراین، وقتی با بچه های همسایه بیرون بودم همیشه اطراف ماشین بستنی می چرخیدم. همان، نقطه شروع من بود.
۱۰. مسائل، از آنچه به نظر می رسند، پیچیده تر هستند
نام: جان زیمر
شرکت: Lyft
ایده کسب و کار: نوعی آناناس سفید در نیکاراگوئه وجود دارد که زمانی که در آنجا بودم آن را امتحان کردم. بعد از سفرم به آنجا، فکر کردم که صادرات آن هم برای افرادی که می خواهند آن را صادر کنند سود دارد هم برای افرادی ک تا حالا این نوع آناناس را نخورده بودند.
ما تصمیم به حمل و نقل آن گرفتیم. چهار نفر از ما روی آن کار می کرد. به دلیل مشکلات حمل و نقل به ایده میوه خشک رسیدیم و این ایده شکست خورد زیرا در وارد کردن آن به بازار، موفق نبودیم.
یاد گرفتم که چقدر ممکن است یک چیز به ظاهر ساده، سخت باشد. همچنین برای شروع کاری که در ذهن داشتم خیلی ناشی بودم. واقعیت این است که اگر می خواهید چیزی اتفاق بیفتد، باید خودتان را کاملا به آن متعهد کنید. فکر کنم این همان کاری است که من و لوگان با Lyft انجام دادیم. این، دنیای زندگی ماست. من چیزهای زیادی درمورد تعهد لازم برای موفقیت را یاد گرفتم.
۱۱. اگر شما مشکل دارید، دیگران نیز مشکل دارند
نام: رندی زاکربرگ
شرکت: Zuckerberg Media
ایده کسب و کار: خدمات اشتراک برف روبی در دوران راهنمایی. من در نیویورک بزرگ شدم و از طریق روبیدن مسیر خود، کمی پول تو جیبی درمی آوردم . اما بعدا با خودم فکر کردم چه می شود اگر در خانه ها را بزنم و بگویم: « قیمت امروز اینقدر است یا اینکه می توانید برای تمام فصل از قبل سفارش بدهید.» اگر برف زیادی ببارد، خوب معامله خوبی خواهم داشت، اما اگر نبارید، یک ریسک است و تو آن را پذیرفته ای. چند خانه ای که در محله بودند مرا پذیرفتند و البته بیشتر به خاطر این بود که بچه بامزه همسایه برای خود ایده ای دارد، اما حالا خدمات اشتراکی را همه جا می بینم و فکر می کنم آن زمان خیلی از زمان خودم جلوتر بودم.
۱۲. تا زمانی که به ایده خود علاقه مند نیستید وارد کسب وکار نشوید
نام: کاترینا لیک
شرکت: Stitch Fix
ایده کسب وکار: در کسب وکار مدرسه، یکی از حوزه هایی که مرا به خود جذب کرد شکار و ماهیگیری بود. فکر کردم کار جالبی است و تکنولوژی زیادی برای فروشندگی در آن به کار نرفته است. به بوستون سفر و در آن اتوموبیلی اجاره کردم و به نیوهمشایر رفتم. ما به مغازه های شکار و ماهیگیری رفتیم و یکی از آنها فروشگاه اسلحه بود. یادم می آید که با شخصی که آن را اداره می کرد صحبت کردم تا اهداف و مشکلاتش را بفهمم. در آن سفر فهمیدم که خیلی به این ایده علاقه ندارم. نمی توانم تصور کنم که تمام زندگی ام را وقف آن کنم. فهمیدم که وقتی کسب وکاری را شروع میکنی، این کسب وکار برای تمام عمر است.
۱۳. تجربیات آمده از ایده های بد به ارزشمندی تجربیات ایده های خوب هستند
نام: لوئیز وان آن
شرکت: Duolingo
ایده کسب وکار: فکر می کردم ایده ای که در ۱۲ سالگی دارم بسیار جدی است. همچنین فکر می کردم اولین کسی هستم که این ایده را دارد و ایده ای عالی است. هیچ کدام از اینها درست نبود. ایده من تولید الکتریسیته از حرکت بود.
فکر می کردم این ایده این اجازه را به ما می دهد تا سالن های ورزشی رایگان درست کنیم، تجهیزات ورزشی را به شبکه برق وصل کنیم. هر کسی که ورزش می کند الکتریسیته تولید می کند و من می توانم الکتریسیته را به شرکت برق بفروشم. بنابراین لازم نیست از کسی پول بگیرم تا بیاید و ورزش کند. سالن ورزشی من رایگان خواهد بود و سالن های دیگر گران، بنابراین من دنیای ورزش را در دست می گیرم.
ایده بدی از آب درآمد. دلیلش هم این بود که مردم، تولید الکتریسیته را با ارزش نمی دانستند. الکتریسیته ای که با این کار می توانی تولید کنی بسیار ناچیز است. مشکل بزرگ تری وجود دارد. سالن های ورزشی از افرادی پول درمی آورند که به آنجا می آیند و برای این ایده ما افرادی را می خواهیم که به آنجا بیایند.
۱۴. نحوه ایجاد یک مدل کسب وکار
نام: بروس پون تیپ
شرکت: G Adventures
ایده کسب وکار: برای تحویل روزنامه ها باید ۱۲ سال داشته باشید، اما وقتی ۱۰ سالم بود می خواستم این کار را انجام دهم. زمانی که ۱۲ ساله بودم فهمیدم بهتر است روزنامه رسانی مناطق مختلف شهر را با روزنامه های رقیب انجام دهم. من با افراد ۱۰ و ۱۱ ساله قراداد تحویل روزنامه بستم و سودها را بین آنها تقسیم می کردم. این کار را ادامه دادم تا اینکه دستگیر شدم. یک امپراتوری روزنامه کوچک بود.
۱۵. نحو دانستن زمان رها کردن
نام: آیه بدیر
شرکت: LittleBits
ایده کسب وکار: اولین ایده کسب وکار خود را در دوران دبیرستان داشتم. من و دو نفر از دوستانم کارگاه بچه ها را راه اندازی کردیم. من در بیروت بزرگ شدم و اکثر فعالیت های من برای بچه ها در جشن ها بود. یادم می آید که من و دوستانم به این فکر می کردیم که چرا نباید چیزی خلاق تر از پرت کردن توپ به سمت چند بطری وجود داشته باشد؟
بنابراین ما به ایده راه اندازی کارگاه بچه ها رسیدیم که ایستگاه های مختلف هنری و کاردستی بودند که بچه ها آنچا می نشستند، چیزی درست می کردند و به خانه می بردند. ما این کار را دو سال متوالی انجام دادیم. اولین سال ۳۰۰ نفر شرکت کردند و دومین سال ۱۰۰۰ نفر. سپس فهمیدم که این کار دارد به یک شغل تبدیل می شود و من باید مدرسه را تمام می کردم، بنابراین کار را رها کردم.
۱۶. چگونه یک نیاز بکر را برطرف کنید
نام: دکتر کتی رودان
شرکت: Rodan + Fields
ایده کسب وکار: اولین کسب وکار من در سن ۱۳سالگی با فروش کیف شروع شد. زمانی که کیفی را که دوست داشتم در فروشگاه مد نوجوانان در لس آنجلس دیدم، اما نتوانستم آن را بخرم، این ایده به ذهنم خطور کرد.
بعد از یادگرفتن مکان عمده فروشی مواد لازم، از مهارت های خیاطی خود استفاده کردم تا ببینم چگونه می توانم یک کیف را خیلی بهتر طراحی کرده و درست کنم. زمانی که به دانشگاه رفتم از فروش کیف به فروشگاهی به نام The Light Brigade دست کشیدم.
۱۷. نحوه ارتباط با مخاطبی که به محصول شما علاقه مند است
نام: کاترین مینشو
شرکت: The Muse
ایده کسب وکار: زمانی که ۱۳ سال داشتم تصمیم گرفتم نمایشنامه بنویسم و خودم و دوستانم در آنها بازی کنیم، اما فهمیدم که اگر مخاطب مشتاق نداشته باشیم، فقط والدین مان از روی دلسوزی به تماشای کار ما می آیند.
فهمیدم که فقط دو گروه از افراد هستند که ترغیب می شوند کارهای بچه های ۱۳ ساله را ببینند: آنهایی که بچه دارند و افرادی که در خانه سالمندان هستند. بنابراین گروهی به نام Star Workz Children's Theatre ساختم. هفت سال بعد ما نمایشنامه ای برای ۳ تا ۳۰۰ مخاطب ساختیم. ما یک بار برنامه ای ساختیم که فقط سه کودک برای دیدن آن آمدند.